پارت ۱۷
پارت ۱۷
جون هی:یعنی چی میخواین برین من نمیتونم بیام جو هان نمیتونه دانشگاهش چی میشه پس
مامان:جو هان انتقالی میگره میخوایم خونه رو بفروشیم و کلا بریم اون طرف
جون هی:ولی من باشگاهم همه چیم اینجاس نمیتونم برم چی دارین میگین هان
مامان:ما میخوایم بریم تو هم میتونی تو خونه جانگ کوک بمونی
با صدای بلندی گفتم
جون هی:چیییییییی یعنی به اون اعتماد میکنین مطمعنین کاری نمیکنه
مامان:صدا تو بیار پایین چتخ مگه نمیتونی از خودت دفاع کنی پس چرا میری باشگاه
جون هی:چرا نمیتونم خوبم میتونم ولی مشکل اینجاس که مورد اعتماد باشه
مامان:ببین ما این خونه رو میفروشیم و پول تو نمیرسه یه خونه دیگه بخری پس بهترین راه اینه ما پس فردا با خاله ات اینا میریم تو هم میتونی تا فردا صبح میتونی نظرتو بگی یا با میای و همه چیز تموم میشخ یا میری خونه جانگ کوک
بعد این حرف مامان گذاشت رفت یعنی چی الان من باید چیکار کنم درسته میتونم از خودم محافظت کنم ولی اونجا نمیتونم راحت باشم مکه اصلا برام مهمه اگه برم زحمت این همه سالم میره من تازه داشتم موفق میشدم بعد بزارم برم نه نمیتونم باید همون میمونم خونه جانگ کوک ای خدااااااا
انقدر به اینا فکر کردم خوابم برد
جون هی:مامانننننن مامانننننننن
مامان:چته سرو صدا میکنی این ادم بیا بگو دیگه قلبم ریخت دختره احمق
جون هی:اِ مامان این چه حرفیه شدم احمق
مامان :خوب الان میخوای چیکار کنی میری ما میای
همون تور که داشتم یه خیار برمیداشتم خیلی ریلکس گفتم:میرم خونه حانگ کوک
مامان:نه به دیشبش نه به الانش تا دیشب داشت هوار میکرد الان داریه ریلکس میگه خوب توکه برات انقدر راحت بود همون امشب میگفتی دیگه خوب حالا برو بابات و جو هانو صدا کن بیان بعدش برو وسایلاتو جمع کن
یه باشه ای گفتم و رفتم بالا و از همون جا گفتم:بابااااااا جو هاننننن بیاین صبحونه باباااااااا جو هاننننننننن
همون جور که داشتم جو هان اومد بیرون و گفت:چه خبرته خونه رو برداشتی سرت
منم از لجااش دوباره صداش کردم
رفتیم پایین بعد صبحونه رفتم و وسایلمو جمع کردم
جون هی:یعنی چی میخواین برین من نمیتونم بیام جو هان نمیتونه دانشگاهش چی میشه پس
مامان:جو هان انتقالی میگره میخوایم خونه رو بفروشیم و کلا بریم اون طرف
جون هی:ولی من باشگاهم همه چیم اینجاس نمیتونم برم چی دارین میگین هان
مامان:ما میخوایم بریم تو هم میتونی تو خونه جانگ کوک بمونی
با صدای بلندی گفتم
جون هی:چیییییییی یعنی به اون اعتماد میکنین مطمعنین کاری نمیکنه
مامان:صدا تو بیار پایین چتخ مگه نمیتونی از خودت دفاع کنی پس چرا میری باشگاه
جون هی:چرا نمیتونم خوبم میتونم ولی مشکل اینجاس که مورد اعتماد باشه
مامان:ببین ما این خونه رو میفروشیم و پول تو نمیرسه یه خونه دیگه بخری پس بهترین راه اینه ما پس فردا با خاله ات اینا میریم تو هم میتونی تا فردا صبح میتونی نظرتو بگی یا با میای و همه چیز تموم میشخ یا میری خونه جانگ کوک
بعد این حرف مامان گذاشت رفت یعنی چی الان من باید چیکار کنم درسته میتونم از خودم محافظت کنم ولی اونجا نمیتونم راحت باشم مکه اصلا برام مهمه اگه برم زحمت این همه سالم میره من تازه داشتم موفق میشدم بعد بزارم برم نه نمیتونم باید همون میمونم خونه جانگ کوک ای خدااااااا
انقدر به اینا فکر کردم خوابم برد
جون هی:مامانننننن مامانننننننن
مامان:چته سرو صدا میکنی این ادم بیا بگو دیگه قلبم ریخت دختره احمق
جون هی:اِ مامان این چه حرفیه شدم احمق
مامان :خوب الان میخوای چیکار کنی میری ما میای
همون تور که داشتم یه خیار برمیداشتم خیلی ریلکس گفتم:میرم خونه حانگ کوک
مامان:نه به دیشبش نه به الانش تا دیشب داشت هوار میکرد الان داریه ریلکس میگه خوب توکه برات انقدر راحت بود همون امشب میگفتی دیگه خوب حالا برو بابات و جو هانو صدا کن بیان بعدش برو وسایلاتو جمع کن
یه باشه ای گفتم و رفتم بالا و از همون جا گفتم:بابااااااا جو هاننننن بیاین صبحونه باباااااااا جو هاننننننننن
همون جور که داشتم جو هان اومد بیرون و گفت:چه خبرته خونه رو برداشتی سرت
منم از لجااش دوباره صداش کردم
رفتیم پایین بعد صبحونه رفتم و وسایلمو جمع کردم
۷.۹k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.