شخصی مادر پیرش را در زنبیلی می گذاشت و هرجا می رفت،
شخصی مادر پیرش را در زنبیلی می گذاشت و هرجا می رفت،
همراه خودش میبرد. روزی حضرت عیسی او را دید، به وی فرمود:
آن زن کیست:
گفت مادرم است.
فرمود: او را شوهر بده.
گفت: پیر است و قادر به حرکت نیست.
پیرزن دستش را از زنبیل بیرون آورد و بر سر پسرش زد و
گفت: آخه نکبت! تو بهتر می فهمی یا پیغمبر خدا؟ ((؛
همراه خودش میبرد. روزی حضرت عیسی او را دید، به وی فرمود:
آن زن کیست:
گفت مادرم است.
فرمود: او را شوهر بده.
گفت: پیر است و قادر به حرکت نیست.
پیرزن دستش را از زنبیل بیرون آورد و بر سر پسرش زد و
گفت: آخه نکبت! تو بهتر می فهمی یا پیغمبر خدا؟ ((؛
۱.۰k
۲۷ فروردین ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.