من آن مرده بودم که باز پا شدم

من آن مُرده بودم که باز پا شدم
با برق چشای تو احیا شدم
تو خوابم نمی‌دیدم اصلاً یه روز
عزیز دلت باشم، اما شدم
امیدی نداشتم که از رو سرم
کسی سایه غصه رو کم کنه
کی می‌دونه شاید زمینم زدند
که دست تو از جا بلندم کنه
تو از راه رسیدی و چشمات منو
یهو بی هوا تو خودش غرق کرد
رسیدی و دنیا باهام خوب شد
رسیدی و حالم باهات فرق کرد
یه کاری با من کرده بودند همه
که از هر چی عشقه دیگه سیر شم
دلت شور زد اما اونقدر واسم
که باعث شد آخر نمک گیر شم
منو از گذشته ام گرفتی که باز
به آینده با تو امیدوار شم
که هر وقت پلکام رسیدند به هم
بدونم یکی هست و بیدار شم
تو از راه رسیدی و چشمات منو
یهو بی هوا تو خودش غرق کرد
رسیدی و دنیا باهام خوب شد
رسیدی و حالم باهات فرق کرد
«احیا»
شعری از شاعر جوان و خوش ذوق #مه_زاد_رازی
دیدگاه ها (۲)

عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برودلذتش کنج دلت تا به ابد خواه...

روز خبرنگار رو به تمام ژورنالیست های پرتلاش، بخصوص به کسی که...

همیشه دیدن گریه ، زجر کشیدن و مرگ دیگران برام زجر آوره!زیاد...

https://wisgoon.com/girl_4

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط