jinus p16
" برو بخواب واسه امروز کافیه فردا بازم حرف میزنیم" jk
سر تکون داد و بلند شد
با زنگ خوردن مجدد موبایلش ، عصبی وصل کرد
" بله مامان " jk
" پسرم کجایی؟ دو روزه جواب تلفنتو نمیدی "
نفسش رو فوت کرد و پشت در ایستاد
" مامان سر کارم ، نمیتونستم جواب بدم مشکلی پیش اومده؟" jk
" عزیزم ، باید بیای خونه من و لونا دل تنگتیم "
با یاد آوری لونا اخماش توی هم رفت
" ببینم چی میشه باید برم " jk
" کوک امشب خونه میخوابی فهمیدی ؟ به آقای لی زنگ میزنم اگه نیای !"
نفس رو کلافه بیرون داد و با پوشیدن کتش از اتاق بیرون رفت و محض احتیاط در رو قفل کرد
سوار ماشین شد و سریع رسید خونه
در رو باز کرد و با دیدن چهره خندان مادرش و لونا اخماش بیشتر شد
" مامان تو نباید تا دیر وقت بیدار باشی " jk
"اولا سلام دوما نمیتونم با یه عروس نگران و یه پسر بی فکر راحت بخوابم "
اخماش بیشتر شد و با صدای خش دار کنترل شده غرید
" مامان!" jk
" به همسرت سلام نمیکنی کوک ؟"
نگاهش رو گرفت و به دختر کنارش داد
سلام آرومی کرد و کتش رو در آورد و سمت پله ها رفت
"مامان خستم میخوام بخوابم ، نمیخوام این بحث کش پیدا کنه !" jk
با تند کردن پاهاش وارد اتاق شد و لباساش رو با شلوارک راحتی عوض کرد
روی تخت دراز کشید که صدای باز کردن در اومد و اخماش گره خورد
" مامان گفتم خستم" jk
صدای ظریفی توی گوشش پیچ خورد
" کوک " Luna
روی تخت نشست با دیدن چهره لونا عصبی شد
" زبون ادمیزاد گفتم خستم ، برو بیرون لطفا "jk
نگاهش روی بدن برهنه جئون میچرخید که دور از چشم اون نموند و با پوشیدن تیشرت گشادی به تخت برگشت
گوشه تخت نشست و آروم دستش روی کمر کوک گذاشت که دستش رو پس زد و با چشمای پر از خشم بهش زل زد
" لونا ، برو بیرون میخوام بخوابم!" jk
"آخه چرا با من اینطوری میکنی کوک؟ من مگه چه گناهی به جز دوست داشتنت کردم؟"
Luna
عصبی شد و از بین پین دندان هاش غرید
" میخوابم بخوابم ، بیرون !" jk
چیزی نگفت و با سری افتاده از اتاق بیرون رفت ، با بسته شدن در نفس رو با فشار بیرون داد و پخش تخت شد
ناخداگاه ذهنش سمت اون دختر رفت ؛ بی قرار دستی روی لب هاش کشید و یادی از بوسه های پی در پی پر از حرارتش کرد
کم کم دمای بدنش بالا رفت و نفس هاش سخت و سنگین شد
سر تکون داد و بلند شد
با زنگ خوردن مجدد موبایلش ، عصبی وصل کرد
" بله مامان " jk
" پسرم کجایی؟ دو روزه جواب تلفنتو نمیدی "
نفسش رو فوت کرد و پشت در ایستاد
" مامان سر کارم ، نمیتونستم جواب بدم مشکلی پیش اومده؟" jk
" عزیزم ، باید بیای خونه من و لونا دل تنگتیم "
با یاد آوری لونا اخماش توی هم رفت
" ببینم چی میشه باید برم " jk
" کوک امشب خونه میخوابی فهمیدی ؟ به آقای لی زنگ میزنم اگه نیای !"
نفس رو کلافه بیرون داد و با پوشیدن کتش از اتاق بیرون رفت و محض احتیاط در رو قفل کرد
سوار ماشین شد و سریع رسید خونه
در رو باز کرد و با دیدن چهره خندان مادرش و لونا اخماش بیشتر شد
" مامان تو نباید تا دیر وقت بیدار باشی " jk
"اولا سلام دوما نمیتونم با یه عروس نگران و یه پسر بی فکر راحت بخوابم "
اخماش بیشتر شد و با صدای خش دار کنترل شده غرید
" مامان!" jk
" به همسرت سلام نمیکنی کوک ؟"
نگاهش رو گرفت و به دختر کنارش داد
سلام آرومی کرد و کتش رو در آورد و سمت پله ها رفت
"مامان خستم میخوام بخوابم ، نمیخوام این بحث کش پیدا کنه !" jk
با تند کردن پاهاش وارد اتاق شد و لباساش رو با شلوارک راحتی عوض کرد
روی تخت دراز کشید که صدای باز کردن در اومد و اخماش گره خورد
" مامان گفتم خستم" jk
صدای ظریفی توی گوشش پیچ خورد
" کوک " Luna
روی تخت نشست با دیدن چهره لونا عصبی شد
" زبون ادمیزاد گفتم خستم ، برو بیرون لطفا "jk
نگاهش روی بدن برهنه جئون میچرخید که دور از چشم اون نموند و با پوشیدن تیشرت گشادی به تخت برگشت
گوشه تخت نشست و آروم دستش روی کمر کوک گذاشت که دستش رو پس زد و با چشمای پر از خشم بهش زل زد
" لونا ، برو بیرون میخوام بخوابم!" jk
"آخه چرا با من اینطوری میکنی کوک؟ من مگه چه گناهی به جز دوست داشتنت کردم؟"
Luna
عصبی شد و از بین پین دندان هاش غرید
" میخوابم بخوابم ، بیرون !" jk
چیزی نگفت و با سری افتاده از اتاق بیرون رفت ، با بسته شدن در نفس رو با فشار بیرون داد و پخش تخت شد
ناخداگاه ذهنش سمت اون دختر رفت ؛ بی قرار دستی روی لب هاش کشید و یادی از بوسه های پی در پی پر از حرارتش کرد
کم کم دمای بدنش بالا رفت و نفس هاش سخت و سنگین شد
۵۳.۳k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.