شعر را مثل خودم مرده به دنیا آورد...

باد بوی همه‌ی #خاطره ها را آورد
حال این شاعر بی‌حوصله را جا آورد

و صدای تو در آن #خاطره‌ها می‌پیچد:
بچه‌ها جمله بسازید همه با «آورد»

من نوشتم که غمِ واژه نان را دیشب
جسد بی‌رمق و خسته‌ی بابا آورد

شب سردی ست و من توی خودم می‌لرزم
باد با خود همه‌ی خاطره‌ها را آورد

یک نفر جیغ زد و نیمه شبِ بیس نهِ مهر
شعر را مثل خودم، مرده به دنیا آورد
دیدگاه ها (۴)

کاش سنگ بودم...

من رودخانه‌ای را می‌شناسم...

با ياد شانه‌های تو سر آفريده استايزد چه‌قدر شانه به سر آفريد...

خورشید من کجایی سرد است خانه ی من

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط