چشم هوشی باز شد آیینه حیران شدیم
چشم هوشی باز شد آیینه حیران شدیم
یک سحر آیینه گم کردیم، سرگردان شدیم
اشک در چشمان ما پُر شد پری ها پر زدند
شیشه از دست پری افتاد، ما انسان شدیم
دل ز دنیا کندن آسان بود چون دل بستنش
بسته شد تا چشم دنیا، محو در مژگان شدیم
غیرت ما این نبود و قیمت ما این نبود
هر چه دنیا قدر پیدا کرد ما ارزان شدیم
شطح و طاماتی سر هم شد به سودای غزل
با خیال خویش وهم آلوده عرفان شدیم
غیرتی آموختیم و طاعتی اندوختیم
جرأتی گل کرد، در باغ ملک پرّان شدیم
هوهویی از هر که بشنیدیم، یاهویی زدیم
خانقاهی هر کجا دیدیم دست افشان شدیم
ای چراغ مطمئن، در ما طلوعی تازه باش
ما که عمری در شب زلف تو سرگردان شدیم
#علیرضا_قزوه
یک سحر آیینه گم کردیم، سرگردان شدیم
اشک در چشمان ما پُر شد پری ها پر زدند
شیشه از دست پری افتاد، ما انسان شدیم
دل ز دنیا کندن آسان بود چون دل بستنش
بسته شد تا چشم دنیا، محو در مژگان شدیم
غیرت ما این نبود و قیمت ما این نبود
هر چه دنیا قدر پیدا کرد ما ارزان شدیم
شطح و طاماتی سر هم شد به سودای غزل
با خیال خویش وهم آلوده عرفان شدیم
غیرتی آموختیم و طاعتی اندوختیم
جرأتی گل کرد، در باغ ملک پرّان شدیم
هوهویی از هر که بشنیدیم، یاهویی زدیم
خانقاهی هر کجا دیدیم دست افشان شدیم
ای چراغ مطمئن، در ما طلوعی تازه باش
ما که عمری در شب زلف تو سرگردان شدیم
#علیرضا_قزوه
۱.۵k
۱۲ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.