من چه گناهی کرده ام ؟!
من چه گناهی کرده ام ؟!
که از میانِ این همه آدم ؛
عاشقِ تویی شده ام که عشق را نمی فهمی ...؟
فاصله میگیری ... اما تمامش نمی کنی ...!
این تراژدی برایت لذت دارد بی رحم ؟!
این همه آدم هست که من عاشقشان نیستم ...
این همه تو نیستی ... که منِ بیچاره عاشقت مانده ام ...
دست خودم نیست ...
اگر بود ... عاشقت نمی ماندم ... !
خواستنت ... جز حسرت برایم چیزی نداشت ...
چه کافه ها که از کنارشان با هزار و یک آه ، گذر نکردم ...
من هم دوست داشتم مثل اینهمه آدمِ خوشبخت ، کسی را داشتم که عاشقش بودم و او ... "بیشتر" عاشقم بود ... !
غروب ها ... دلم که می گرفت ... مرا به کافه ی شهر میبرد ... روبه روی هم می نشستیم ...
آن قدر عاشقانه مرا نگاه می کرد که قهوه ام در دستانم سرد می شد ...
کسی که هربار... مرا به نام کوچکم و آن میمِ قشنگِ انتهایش صدا میکرد و قند در دلِ هردویمان آب میشد ...
کسی که "تو" .. هیچوقت نخواهی بود ...
دوست داشتنت ، مرا از تمام فرصت های عاشقانه محروم کرد ...
حق من نبود با عاشقِ تو شدن ، در حسرتِ تمامِ عاشقانه های جهان بمیرم ...
که از میانِ این همه آدم ؛
عاشقِ تویی شده ام که عشق را نمی فهمی ...؟
فاصله میگیری ... اما تمامش نمی کنی ...!
این تراژدی برایت لذت دارد بی رحم ؟!
این همه آدم هست که من عاشقشان نیستم ...
این همه تو نیستی ... که منِ بیچاره عاشقت مانده ام ...
دست خودم نیست ...
اگر بود ... عاشقت نمی ماندم ... !
خواستنت ... جز حسرت برایم چیزی نداشت ...
چه کافه ها که از کنارشان با هزار و یک آه ، گذر نکردم ...
من هم دوست داشتم مثل اینهمه آدمِ خوشبخت ، کسی را داشتم که عاشقش بودم و او ... "بیشتر" عاشقم بود ... !
غروب ها ... دلم که می گرفت ... مرا به کافه ی شهر میبرد ... روبه روی هم می نشستیم ...
آن قدر عاشقانه مرا نگاه می کرد که قهوه ام در دستانم سرد می شد ...
کسی که هربار... مرا به نام کوچکم و آن میمِ قشنگِ انتهایش صدا میکرد و قند در دلِ هردویمان آب میشد ...
کسی که "تو" .. هیچوقت نخواهی بود ...
دوست داشتنت ، مرا از تمام فرصت های عاشقانه محروم کرد ...
حق من نبود با عاشقِ تو شدن ، در حسرتِ تمامِ عاشقانه های جهان بمیرم ...
۵.۰k
۰۲ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.