part 109

#part_109
#شکیب
مبین با یه پارچ آب دنبالم اومد
اروم رفتم توی اتاق و پتو رو از روی طاها کشیدم
مبینم پارچ آب خالی کرد روش
بدبخت مثل چی پرید بالا
طاها-رهاااا رهاااا بچه رو بردار فرار کن داره سیل میاد
منو مبین ترکیدیم از خنده
رها دویید اومد تو اتاق
رها-چیشده؟
طاها که تازه فهمید چه سوتی داده
با اخم زل زد به منو مبین
طاها-ای مرض ای کوفت حناق درد چش ندارید ببینید مثل آدم کپیدم مردم آزار آفریقاییییی
مبین-داداش حرص نخور شیرت خشک میشه
بالشت پرت کرد طرف مبین
طاها-ببند تو
رها همینطور که قش کرده بود از خنده رفت از کمد لباس و حوله طاها رو برداشت
رها-پاشو پاشو برو حموم انقدرم حرص نخور وگرنه بچمون گشنه میمونه
طاها-اون مزاحم کو؟
رها-مزاحم؟
طاها-بچه رو میگم؟
شکیب-صبح باباش اومد برد
طاها-اوففف خدارو شکر
مبین-عمویی چند سالته که به یه بچه حسودی میکنی؟
طاها-تو نظرت چیه با من بیای بریم حموم؟
مبین-نه گلم اصلا هر چقدر عشقت میکشه حسودی کن به من ربطی نداره
رها-مگه تو حموم چیکار میکنه که نمیرید باهاش؟
طاها-ایشالا خودت تجربه میکنی بعدا البته با تو یه طور دیگم مثل این وحشیا نیستم
رها-ببند گلم
#شکلات_تلخ