کاش هر صبح، به دیدارِ تو،بیدار شدن
کاش هر صبح، به دیدارِ تو،بیدار شدن
تو دوا باشی و،با عشقِ تو بیمار شدن
با تو بودن همه ی عمر، نفَس در نفَس ات
سر به گیسوی تو، از عطرِ تو سرشار شدن
مثلِ برگِ گُلِ سرخ و لبِ خورشیدِ بهار
سِیر، از طعمِ خوشِ بوسه ی دیدار شدن
حُسن، آن نیست که آن کودکِ کنعانی داشت
حُسن را ، چشمِ تو بایست خریدار شدن
تو اگر باغچه را نیمِ نگاهی بکُنی
گُلِ بابونه ندارد غمِ بی بار شدن
مستی وشاعری و بی خبر از خود، چه خوش است
مَرد را می کُشد این لحظه ی هشیار شدن...
#کریم_سهرابی
تو دوا باشی و،با عشقِ تو بیمار شدن
با تو بودن همه ی عمر، نفَس در نفَس ات
سر به گیسوی تو، از عطرِ تو سرشار شدن
مثلِ برگِ گُلِ سرخ و لبِ خورشیدِ بهار
سِیر، از طعمِ خوشِ بوسه ی دیدار شدن
حُسن، آن نیست که آن کودکِ کنعانی داشت
حُسن را ، چشمِ تو بایست خریدار شدن
تو اگر باغچه را نیمِ نگاهی بکُنی
گُلِ بابونه ندارد غمِ بی بار شدن
مستی وشاعری و بی خبر از خود، چه خوش است
مَرد را می کُشد این لحظه ی هشیار شدن...
#کریم_سهرابی
۷۸۰
۲۸ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.