از درخت سیب بادمجان نمیآید به دست

از درخت سیب، بادمجان نمی‌آید به دست
باد می‌کارید و جز طوفان نمی‌آید به دست

گریه کن مادر که در این مملکت یک لقمه نان
جز به تن دادن به این و آن نمی‌آید به دست

صبح تا شب در خیابانها میان سطل‌ها
هیچ سهرابی از این دامان نمی‌آید به دست

چشم وا کردیم و در برزخ به دنیا آمدیم
این سلوک معنوی، ارزان نمی‌آید به دست

می‌توان عمری سخنران بود بر منبر، ولی
هیچ چیز از این لبِ جُنبان نمی‌آید به دست

ناز شستِ ساقی‌ات، ای شیخِ استکبارکُش
اینهمه مستی به ده لیوان نمی‌آید به دست

دست بردارید از این دکّان که از دین ساختید
دین اگر دکان شود، ایمان نمی‌آید به دست

ریشه‌های ظلم اگر خشکید، ظالم رفتنی‌ست
درد اگر مزمن شود، درمان نمی‌آید به دست

در مسیر انقلابی، فکر آزادی نباش
این مهم، جز دور برگردان نمی‌آید به دست

کاش دست از آفرینش می‌کشیدی چند وقت
یا رب از این آدمی، انسان نمی آید به دست

#مصطفی_علوی
❤❤
دیدگاه ها (۳)

ﺗﻮ ﻣﻌﺮﻭﻓﯽ ﺑﻪ ﻣﺨﻠﻮﻗﯽ ﮐﻪ ﺩﻝ ﺑﺮﺩ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺵﻣﻨﻢ ﺷﻬﺮﯼ ﮐﻪ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺍﺳ...

روی هر بیت از غزل از تو نشانی داشتمبا تو در پایان شعرم گفتما...

مباش آرام حتی گر نشان از گردبادی نیستبه این صحرا که من می آی...

غمش رهایی و خوشحالی‌اش گرفتاریهزار خوش‌دلی آکنده با خودآزاری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط