رمان دنیای دروغین پارت هفدهم
_هر کارآموزی یه مربی جداگانه داره. برای حفظ امنیتتون ، با مربی هاتون توی یه خونه زندگی می کنید. درواقع این برای امنیت در برابر خودتونه. چون تا حالا مواردی داشتیم که کارآموز به طور ناگهانی کنترل موهبتشو از دست داده و ناخواسته به خودش آسیب رسانده باشه. چهارتا ردیاب حرکتی اطراف خونه هستن و اگر کسی از فاصله بیست فوتی بیشتر به خونه نزدیک بشه ، یه سیگنال رادیویی آژیری رو که توی اتاق هردوتون هست به صدا در میاره. دوتا دوربین ویدئویی حساس به نور هم بیرون ، عقب و جلوی خونه هستن که سیگنال های تصویری رو به لپ تاپی که توی گنجه کنار در ورودی قرار داره می فرستن. یه دوربین دیگه هم پشت خونه هست که لنزش رو به جاده قرار گرفته. یه پادری حسگر هم جلوی ورودیه. اگر کسی به نحوی از ردیاب های مادون قرمز رد بشه و قصد داخل شدن به خونه رو بکنه ، یه آژیر ۱۱۵ دسیبلی به صدا در میاد.»
آلیس به آنها یاد داد که چگونه باید ردیاب ها را با کلیدی که در کمد جاسازی کرده بود ، از کار بیندازند. نائومی گفت:«تجهیزاتتون خیلی کامله.»
_امنیت یکی از مهم ترین چیزهاییه که یه سازمان قوی باید برای کارمندانش تامین و تضمین کنه.»
آلیس به چمدان هایی که داخل هر کمد بود اشاره کرد و گفت:«از قبل براتون وسایلی گذاشتیم ، توی یخچال هم خوردنی هست. شب زود بخوابید. فردا صبح زود میام بیدارتون می کنم تا برید سر آموزش.»
سپس خداحافظی کرد و از آپارتمان خارج شد. صدای قفل شدن در را شنیدند. نائومی با صدای زیری پرسید:«واقعا کار درستی کردیم؟»
-نمی دونم. ولی خب...چاره دیگه ای هم نداشتیم.»
_مافیا خیلی...عجیب و غریبه.»
کیارو با لحنی که سعی می کرد شاد و سرخوش باشد گفت:« اونا آدمایی رو که توانایی های ویژه دارن از سراسر دنیا جمع می کنن و میارن سمت خودشون. معلومه که عجیب و غریبن! و ما هم تازه همین سه چهار روز پیش از اون چهار دیواری زدیم بیرون. الان همه چیز برای ما تازگی داره.»
لحظاتی را در سکوت گذراندند. سکوتی که سنگین و در عین حال ، مثل شیشه شکننده بود.
سرانجام کیارو سکوت را شکست:«بهتره بریم یکم استراحت کنیم. از موقعی که فرار کردیم یه خواب درست و حسابی نداشتیم.»
نائومی سر تکان داد و با اعتمادی کاذب به سمت واحد خودش رفت. کیارو وارد اتاق خوابش شد و بدن سبکش را روی تخت انداخت. پیشنهادش برای استراحت فقط راهی برای فرار از آن موقعیت وهمناک و بلاتکلیف بود. وقتی سرش را روی بالش گذاشت ، انگار تمام آدرنالین خونش ته کشید و همه بی خوابی ها و آن ساعت های از دست رفته او را بالاخره گیر آورده و می خواستند تلافی کنند. دقیقا وقتی داشت فکر می کرد در این مافیا چه اتفاقی قرار است برایش بیفتد ، هیولای خواب او را بلعید.
آلیس به آنها یاد داد که چگونه باید ردیاب ها را با کلیدی که در کمد جاسازی کرده بود ، از کار بیندازند. نائومی گفت:«تجهیزاتتون خیلی کامله.»
_امنیت یکی از مهم ترین چیزهاییه که یه سازمان قوی باید برای کارمندانش تامین و تضمین کنه.»
آلیس به چمدان هایی که داخل هر کمد بود اشاره کرد و گفت:«از قبل براتون وسایلی گذاشتیم ، توی یخچال هم خوردنی هست. شب زود بخوابید. فردا صبح زود میام بیدارتون می کنم تا برید سر آموزش.»
سپس خداحافظی کرد و از آپارتمان خارج شد. صدای قفل شدن در را شنیدند. نائومی با صدای زیری پرسید:«واقعا کار درستی کردیم؟»
-نمی دونم. ولی خب...چاره دیگه ای هم نداشتیم.»
_مافیا خیلی...عجیب و غریبه.»
کیارو با لحنی که سعی می کرد شاد و سرخوش باشد گفت:« اونا آدمایی رو که توانایی های ویژه دارن از سراسر دنیا جمع می کنن و میارن سمت خودشون. معلومه که عجیب و غریبن! و ما هم تازه همین سه چهار روز پیش از اون چهار دیواری زدیم بیرون. الان همه چیز برای ما تازگی داره.»
لحظاتی را در سکوت گذراندند. سکوتی که سنگین و در عین حال ، مثل شیشه شکننده بود.
سرانجام کیارو سکوت را شکست:«بهتره بریم یکم استراحت کنیم. از موقعی که فرار کردیم یه خواب درست و حسابی نداشتیم.»
نائومی سر تکان داد و با اعتمادی کاذب به سمت واحد خودش رفت. کیارو وارد اتاق خوابش شد و بدن سبکش را روی تخت انداخت. پیشنهادش برای استراحت فقط راهی برای فرار از آن موقعیت وهمناک و بلاتکلیف بود. وقتی سرش را روی بالش گذاشت ، انگار تمام آدرنالین خونش ته کشید و همه بی خوابی ها و آن ساعت های از دست رفته او را بالاخره گیر آورده و می خواستند تلافی کنند. دقیقا وقتی داشت فکر می کرد در این مافیا چه اتفاقی قرار است برایش بیفتد ، هیولای خواب او را بلعید.
۳.۸k
۱۴ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.