Part40

#Part40
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸

+ خوب این شخص کی هست؟
یاسر یکی از ابروهاش رو داد بالا و لب زد
_ فعلاً دونستن این برای تو زوده!
سکوت کردم که خودش ادامه داد
_ مطمئناً طرف انقدر گردن کلفت هست که راحت بتونه ٢٠میلیارد رو بکشه بالا و یه آب هم روش
با چشمای متعجب به یاسر نگاه کردم،
+٢٠میلیارد تومن؟
یاسر سرش رو تکون داد
_ آره پولی که هیچ کدوممون تو این جمع حتی برای یک لحظه هم حسابمون به خودش ندیده نه تنها ندیده بلکه از کنار حساب با اون پول سنگین هم رد نشده
حس عجیبی پیدا کرده بودم ترکیبی از ترس، استرس، هیجان، و یه ذوق پنهان
+خوب می خواید الان چیکار کنید من نمیفهمم!
_ ببین دقیقاً روزی که این پول کامل برداشت میشه و قراره این پول از کشور خارج بشه میره تو یه حساب بانکی تو دبی یعنی مجبورند این کار رو انجام بدند به خاطر یک سری موانع و شرایطی که من براشون ایجاد می کنم ، دقیقاً یک هفته این پول تو حسابهای یکی از بانکهای خصوصیه دبی میمونه بعدش منتقل میشه به یکی از بانکهای سوییس، ما دقیقاً یک هفته وقت داریم که پولی رو که تو حساب بانک دبی هست و امنیت پایینی داره رو در عرض چند روز منتقل کنیم به ٥تا حساب مختلف تو بانکهای مختلف توی دنیا، و این کار تواِ تو باید سیستمشون رو هک کنی و دقیق همون روزی که پول قراره منتقل بشه همون لحظه آدرس شماره حساب تو سیستمشون رو عوض کنی و بعد از اون به ٥حساب مورد نظر منتقل کنی

_به صورت هرمی!
یاسر بشکنی زد و انگشتش رو سمتم گرفت
_ آفرین دقیقاً، میگم خوب کارمیکنه
لبخند خبیثی زدم نه نقشه شون بی نقص بود ولی خوب اخرش چی؟ فکرم رو سریع به زبون اوردم
+خوب آخرش چی؟