رمان می گل فصل(5)
رمان می گل فصل(5)
جلو در خونه که رسیدن آرمان قبل از اینکه می گل پیاده بشه گفت:امتحاناتت تموم شد؟
-بله-میتونم یه خواهش ازت بکنم؟؟؟این خواهش از طرف خودمه نه شهروز.-البته!! این چه حرفیه؟-میشه خواهش کنم هر جا خواستی بری....حتی اینکه تو خیابون قدم بزنی...با من تماس بگیری تا همراهیت کنم؟؟می گل که فکر کرد این هم براش خواب دیده عصبانی گفت:چرا باید اینکار و بکنم؟؟؟؟این پیشنهاد رو هم به شهروز انتقال میدید با فقط چیزایی که به نفعتون رو براش تعریف میکنید؟آرمان خونسردانه از تو ایینه نگاهی به عقب انداخت و گفت:چرا عصبانی میشی؟؟؟علی داره کشیکت و میکشه.....دلم میخواد سالم تحویل شهروز بدمت!!!می گل یکباره به عقب برگشت..راست میگفت ماشین علی کمی دور تر پارک بود.-یعنی فهمیده چی شده؟؟؟آرمان به چشمهای گشاد شده و پر از ترس می گل نگاه کرد و گفت:نه....بعید میدونم..پیچیدم تو کوچه همینجا پارک کرده بود...فقط اگر فردا شنیدی پشت سرمون میگن این 2 تا با هم سر و سر دارن ناراحت نشو...کار علی...خودم الان زنگ میزنم به شهروزم میگم.....-کلانتری و هم میگید؟؟؟آرمان دلسوزانه نگاهش کرد...-بالاخره باید بفهمه....یه کم دعوات میکنه آروم میشه....-اگر میزاشتید خودم میگفتم بهتر بود..ولی باز هم هر جور صلاحه...از اینکه به فکرمم هستید ممنون...سعی میکنم از خونه بیرون نرنم....اما اگر مجبور شدم مزاحمتون میشم.آرمان باز تا جلوی در همراهیش کرد....وقتی اومد پایین به سمت ماشین علی رفت و تقه ای به شیشه زد..علی که خودش زده بود به کوچه علی چپ سر بلند کرد و شیشه روکشید پایین..-سلام...چشم شهروز روشن...هر روز هر روز گشت و گزارید با هم!!!-اتفاقا همین الان داشتم بهش میگفتم اگر فردا دیدی شایعه درست شده می گل و آرمان با هم ریختن رو هم زیاد توجه نکن..کار بعضیاس....-دست پیش و میگیری پس نیافتی؟؟-نه....پیشگو شدم.....!!!با اجازه!!بعد از رفتن آرمان علی هم که3-4 ساعتی جلو در خونه منتظر بود می گل از مدرسه بیاد ..با حال گیری آرمان دست از پا دراز تر به سمت خونه حرکت کرد.آرمان تو اتاقش بی توجه به صدای مادرش که ازش میخواست بره شام بخوره با خودش درگیر بود که چطوری این موضوع رو برای شهروز بگه که خیلی عصبانی نشه...؟؟؟میدونست باید هر چه زودتر قبل از اینکه علی خرابکاری کنه این موضوع رو بهش بگه...اما نمیخواست شهروز زیادعصبانی بشه و با می گل دعوا کنه..هر چند میدونست این ناراحتی و دعوا مدتش کوتاهه...چون از عشق شهروز به می گل خبر داشت...اما میدونست یکی دو روز شهروز حسابی به می گل میتوپه..و چون حال می گل و دیده بود نمیخواست بیشتر از این ناراحت بشه!-مادر مگه با تو نیستم؟؟؟-مامان نمیخورم...-باز تو پرونده جدید گرفتی؟؟؟-نه قربونت برم من....میل ندارم...میشه تنها باشم؟؟؟؟خواهش میکنم...حالا دیگه به مادرش رسیده بود..دولا شد و صورتش و بوسید....-باشه...نخور...-مامان.. و بازوی مامانش و گرفت.ولی مامانش دلخور بود و نگاهشم نکرد..فقط ایستاد..-یه کاری و انجام بدم میام...شما بخور....بچه که نیستم....گرسنه نمیمونم!-باشه...موفق باشی...دیگه فکر نکرد..کاری بود که باید میکرد...گوشی و برداشت و شماره شهروز و گرفت.-بله آرمان؟-سلام-علیک...خوبی؟؟چیزی شده؟-مگه تو به تر گل نگفته بودی دور بر می گل نپلکه؟سکوت شهروز یعنی ادامه بده!-امروز رفته جلو در مدرسه می گل....به پر و پاش پیچیده..همون موقع پلیس ریخته گرفتتشون.-می گل و؟؟؟-یواش...چرا داد میزنی؟؟-گفتم می گل الان کجاس؟-خونه است بابا...رفتم کلانتری به قید تعهد آزاد شد!-تعهد؟؟؟مگه چیکار کرده بود؟؟؟-هیچی بابا...ولی وقتی گرفتنش نمیتونن بگن ببخشید اشتباه کردیم که!!!-آرمان وای به حالت اگر دروغ بگی!-شهروز...گوش بده...می گل خیلییی...خیلییی...خیلییی خانوم...خیلییی...خواهشا حتی در موردش فکر بد هم نکن...اشتباهی گرفته بودنش...کلی هم نگران بود که تو نفهمی...-آرمان....آرمان....-چته شهروز...می گل خوبه...هیچی نشده...من دارم میگم هیچی نشده....-مرسی خبر دادی...کاری نداری؟؟؟-شهروز...اذیتش نکنیا....خودش خیلی ناراحت بود. اما شهروز گوشی و قطع کرده بود صدای زنگ تلفن می گل و که منتظر این زنگ بود از جا پروند...با دیدن شماره سرعت ضربان قلبش 2 برابر شد.-بیام ایران من میدونم و تو...مگه نگفته بودم حق نداری تر گل و ببینی؟-اون اومده بود...-بی خود کرده بود اومده بود..تو بیخود کردی که باهاش هم کلام شدی....تو رو چه به کلانتری...جمله آخر و چنان دادی زد که می گل حس کرد گوشش کر شد.چشمهاش که تازه خشک شده بودن باز نم دار شدن...-هیچی نمیتونم بگم جز ببخشید.معصومیت تو صدای می گل شهروز و اروم کرد....نفس عمیقی کشید و گفت:وقتی شنیدم تو بازداشتگاه بودی دلم میخواست همونجا بمیرم می گل....اگر چاره داشتم تو خونه زندانیت میکردم....خواهش میکنم دیگه ب
جلو در خونه که رسیدن آرمان قبل از اینکه می گل پیاده بشه گفت:امتحاناتت تموم شد؟
-بله-میتونم یه خواهش ازت بکنم؟؟؟این خواهش از طرف خودمه نه شهروز.-البته!! این چه حرفیه؟-میشه خواهش کنم هر جا خواستی بری....حتی اینکه تو خیابون قدم بزنی...با من تماس بگیری تا همراهیت کنم؟؟می گل که فکر کرد این هم براش خواب دیده عصبانی گفت:چرا باید اینکار و بکنم؟؟؟؟این پیشنهاد رو هم به شهروز انتقال میدید با فقط چیزایی که به نفعتون رو براش تعریف میکنید؟آرمان خونسردانه از تو ایینه نگاهی به عقب انداخت و گفت:چرا عصبانی میشی؟؟؟علی داره کشیکت و میکشه.....دلم میخواد سالم تحویل شهروز بدمت!!!می گل یکباره به عقب برگشت..راست میگفت ماشین علی کمی دور تر پارک بود.-یعنی فهمیده چی شده؟؟؟آرمان به چشمهای گشاد شده و پر از ترس می گل نگاه کرد و گفت:نه....بعید میدونم..پیچیدم تو کوچه همینجا پارک کرده بود...فقط اگر فردا شنیدی پشت سرمون میگن این 2 تا با هم سر و سر دارن ناراحت نشو...کار علی...خودم الان زنگ میزنم به شهروزم میگم.....-کلانتری و هم میگید؟؟؟آرمان دلسوزانه نگاهش کرد...-بالاخره باید بفهمه....یه کم دعوات میکنه آروم میشه....-اگر میزاشتید خودم میگفتم بهتر بود..ولی باز هم هر جور صلاحه...از اینکه به فکرمم هستید ممنون...سعی میکنم از خونه بیرون نرنم....اما اگر مجبور شدم مزاحمتون میشم.آرمان باز تا جلوی در همراهیش کرد....وقتی اومد پایین به سمت ماشین علی رفت و تقه ای به شیشه زد..علی که خودش زده بود به کوچه علی چپ سر بلند کرد و شیشه روکشید پایین..-سلام...چشم شهروز روشن...هر روز هر روز گشت و گزارید با هم!!!-اتفاقا همین الان داشتم بهش میگفتم اگر فردا دیدی شایعه درست شده می گل و آرمان با هم ریختن رو هم زیاد توجه نکن..کار بعضیاس....-دست پیش و میگیری پس نیافتی؟؟-نه....پیشگو شدم.....!!!با اجازه!!بعد از رفتن آرمان علی هم که3-4 ساعتی جلو در خونه منتظر بود می گل از مدرسه بیاد ..با حال گیری آرمان دست از پا دراز تر به سمت خونه حرکت کرد.آرمان تو اتاقش بی توجه به صدای مادرش که ازش میخواست بره شام بخوره با خودش درگیر بود که چطوری این موضوع رو برای شهروز بگه که خیلی عصبانی نشه...؟؟؟میدونست باید هر چه زودتر قبل از اینکه علی خرابکاری کنه این موضوع رو بهش بگه...اما نمیخواست شهروز زیادعصبانی بشه و با می گل دعوا کنه..هر چند میدونست این ناراحتی و دعوا مدتش کوتاهه...چون از عشق شهروز به می گل خبر داشت...اما میدونست یکی دو روز شهروز حسابی به می گل میتوپه..و چون حال می گل و دیده بود نمیخواست بیشتر از این ناراحت بشه!-مادر مگه با تو نیستم؟؟؟-مامان نمیخورم...-باز تو پرونده جدید گرفتی؟؟؟-نه قربونت برم من....میل ندارم...میشه تنها باشم؟؟؟؟خواهش میکنم...حالا دیگه به مادرش رسیده بود..دولا شد و صورتش و بوسید....-باشه...نخور...-مامان.. و بازوی مامانش و گرفت.ولی مامانش دلخور بود و نگاهشم نکرد..فقط ایستاد..-یه کاری و انجام بدم میام...شما بخور....بچه که نیستم....گرسنه نمیمونم!-باشه...موفق باشی...دیگه فکر نکرد..کاری بود که باید میکرد...گوشی و برداشت و شماره شهروز و گرفت.-بله آرمان؟-سلام-علیک...خوبی؟؟چیزی شده؟-مگه تو به تر گل نگفته بودی دور بر می گل نپلکه؟سکوت شهروز یعنی ادامه بده!-امروز رفته جلو در مدرسه می گل....به پر و پاش پیچیده..همون موقع پلیس ریخته گرفتتشون.-می گل و؟؟؟-یواش...چرا داد میزنی؟؟-گفتم می گل الان کجاس؟-خونه است بابا...رفتم کلانتری به قید تعهد آزاد شد!-تعهد؟؟؟مگه چیکار کرده بود؟؟؟-هیچی بابا...ولی وقتی گرفتنش نمیتونن بگن ببخشید اشتباه کردیم که!!!-آرمان وای به حالت اگر دروغ بگی!-شهروز...گوش بده...می گل خیلییی...خیلییی...خیلییی خانوم...خیلییی...خواهشا حتی در موردش فکر بد هم نکن...اشتباهی گرفته بودنش...کلی هم نگران بود که تو نفهمی...-آرمان....آرمان....-چته شهروز...می گل خوبه...هیچی نشده...من دارم میگم هیچی نشده....-مرسی خبر دادی...کاری نداری؟؟؟-شهروز...اذیتش نکنیا....خودش خیلی ناراحت بود. اما شهروز گوشی و قطع کرده بود صدای زنگ تلفن می گل و که منتظر این زنگ بود از جا پروند...با دیدن شماره سرعت ضربان قلبش 2 برابر شد.-بیام ایران من میدونم و تو...مگه نگفته بودم حق نداری تر گل و ببینی؟-اون اومده بود...-بی خود کرده بود اومده بود..تو بیخود کردی که باهاش هم کلام شدی....تو رو چه به کلانتری...جمله آخر و چنان دادی زد که می گل حس کرد گوشش کر شد.چشمهاش که تازه خشک شده بودن باز نم دار شدن...-هیچی نمیتونم بگم جز ببخشید.معصومیت تو صدای می گل شهروز و اروم کرد....نفس عمیقی کشید و گفت:وقتی شنیدم تو بازداشتگاه بودی دلم میخواست همونجا بمیرم می گل....اگر چاره داشتم تو خونه زندانیت میکردم....خواهش میکنم دیگه ب
۳۲۸.۶k
۲۵ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.