رمان می گل فصل(7)
رمان می گل فصل(7)
اما این تنها چیزی نبود که مسافرتش و خراب کرد...موضوع بعدی و مهمتر خبری بود که شهروز بین راه بهش داد!!!
-خوش گذشت؟
-خیلیییی...عالی بود..دستت درد نکنه شهروز!!!
-مخصوصا؟؟؟
-مخصوصا چی؟
-مخصوصا کودوم قسمتش!!!؟؟
می گل سرش و پایین انداخت...چرا باید خجالت میکشید؟؟کار خلاف شرع نکرده بود..شهروز محرمش بود...اون هم لذت برده بود...خجالت و کنار گذاشت و گفت:مخصوصا تو استخر!!!
-ایول!!!
کف دستش و به سمت می گل گرفت و می گل هم زد رو دستش....اما شهروز دستش و شکار کرد...تو دستش گرفت و بوسید و گفت:اما من دیوونه میشم که!!!
-برای چی؟؟
-فکر کن...برم امریکا برم استخر...خانومها همه با بیکینی بعد من یاد می گلم بیافتم..با اینکه بیکینی نپوشیدی....اما من همینجوری هم دلم برات تنگ میشه!!!.
می گل یه ابروش و بالا انداخت و گفت:بله بله؟؟؟بری استخر با خانومها؟
-مگه چیه؟؟؟همیشه میرم...
-بی خود...دیگه نمیری...
-چرا اونوقت؟؟
-برای اینکه اون موقع فرق میکرد....تو زن نداشتی...آزاد بودی هر کاری بکنی...الان داری!!
شهروز یه ابروش و بالا انداخت و گفت:زن؟؟؟کو زن؟؟؟
-شهرووووووز؟؟؟
-چیه؟؟؟خودت و میگی؟؟؟؟
می گل که تا اون موقع شوخی میکرد اینبار واقعا ناراحت شد ..روش و برگردوند سمت جنگلهای زیبای کنار جاده که با سرعت ازشون میگذشت و گفت:اصلا حیف این منظره که من نشستم تورو نگاه میکنم و باهات حرف میزنم...
-آخه تو میگی زن داری...زن جاش شبها تو بغل ادمه...نه تو یه اتاق دیگه!!!
می گل با عصبانیت برگشت سمتش و گفت:تو اصلا این کارها تو ذاتت...دست خودتم نیست!!!
-مگه تو تو ذاتت نیست؟؟؟
-نه!!!
-یعنی باید آموزش ببینی؟؟؟همه تو ذاتشونه دیگه!!!
می گل باز روش و به نشونه قهر برگردوند سمت جنگلها!!!
-باشه...قهر کن..نگام نکن..فردا شب که رفتم دلت تنگ شد میفهمی!!!
می گل سریع به سمتش چرخید
-کجا؟
-آمریکا!!!
-برای چی؟؟؟
-هر سال میرم دیگه!!!
-ولی تو تابستون میرفتی!!!
-اینبار زودتر میرم.....تو این مدت تو هم درس بخون....اگر باشم نمیتونم بزارم درس بخونی....میشناسیم که!!!
بعد لبخند تلخی رو قیافه جدی شده اش نشوند!!!
-یعنی از فردا تنهام؟؟؟
-بغض نکن....من دارم میرم تو درس بخونی...باید رتبه 1 بیاری!
می گل غش غش خندید
-رتبه 1؟؟؟من رتبه زیر 4 هزار بیارم کلاهم و میندازم بالا!!!
-4 هزار؟؟؟بالای 1000 بیاری شوتت میکنم تو خیابون.
وقتی سکوت می گل و دید برگشت...با ترس داشت نگاهش میکرد....
خندید...اون هم بلند بلند....شوخی کردم....کی دلش میاد خانوم خوشگلی مثل تورو از خونه بندازه بیرون؟؟؟
-اما من ناراحت شدم...
-من قربون ناراحتید!!!اما من شرط میبندم تو رتبه ات زیر 1000 میشه!!!
-عمرا....با این درس خوندن من؟؟؟
-بابا تو توی مسافرتم که همش درس خوندی...این یلدای بیچاره یه سره یا اویزون آرمان بود یا به گوشیش ور میرفت...
با یاد اوری یلدا و کارایی که میکرد چندشش شد...صورتش و کمی جمع کرد و بعد گفت:نه..این کافی نیست...من باید همش درس بخونم...
-اینطوری که خل میشی....یه کم استراحتم لازمه!!!
-نه....من اونجوری که دلم میخواست درس نخوندم...!!
-بیا شرط ببندیم !
-که چی؟؟؟
-که تو رتبه ات زیر 1000 میشه!!
-نمیشه...
دستش و اورد جلو و گفت:شرط ببند!!!
می گل دستش و تو دست شهروز گذاشت و گفت شرط میبندم..زیر 1000 نمیشه!!!
-سر چی؟؟؟
می گل کمی فکر کرد.
-اااوووومممم!!!سر یه شام!!!
شهروز دستش و رها کرد و معترضانه گفت:نه بابا...شام چیه؟؟؟هفته ای 7 شب داریم شام میخوریم دیگه!!!
حالا داشتن به سمت دفتر حرکت میکردن!
-کرمته؟؟؟تو این سرما؟؟من دارم میلرزم!
-حق داری...تو هم اگر تب عشق داشتی الان گرمت بود!
می گل با ارنج تو پهلوی شهروز کوبید و معترضانه گفت:لوس!!!!
شهروز هم الکی پهلوش و گرفت و گفت:آخ...داماد مرد!
می گل که بر اثر آخ گفتن بلند و جدی شهروز ایستاده بود وقتی فهمید داره شوخی میکنه..با حرص قدمهاش و تند تر کرد و رفت تو!!!
خاله ایران .یلدا و آرمان منتظرشون بودن...با دیدن می گل که تنها اومد تو همه از جا بلند شدن و سلام و احوال پرسی کردن!
آرمان:پس داماد کو؟
در ادامه ی نگاه عصبانی و پر از حرف خاله ایران می گل معترضانه گفت:اااا...آقا ارمان...داماد چیه؟؟؟
آرمان بیچاره سرش و انداخت پایین و گفت:خب داماده دیگه!!!حالا بر حسب مصلحت اسمش فرق کرده شده حامی!
با صدای خاله ایران که معترضانه گفت:آرمان!
شهروز وارد شد...سلامی کرد و نشست و گفت:پس این یارو کو؟
آرمان:یارو چیه؟؟؟همه زن میگیرن با ادب میشن تو چرا اینطوری حرف میزنی؟
خاله ایران:آرمااااان!
و بعد از این اعتراض عاقد هم وارد شد..بعد از سلام و احوال پرسی با بقیه با آرمان سلام و احوال پرسی گرمی کرد و گفت:خب...عروس و داماد کودومن؟
آرمان نگاه معنی دار ی همراه با لبخند به مادرش کرد و می گل و شهروز و که کنا
اما این تنها چیزی نبود که مسافرتش و خراب کرد...موضوع بعدی و مهمتر خبری بود که شهروز بین راه بهش داد!!!
-خوش گذشت؟
-خیلیییی...عالی بود..دستت درد نکنه شهروز!!!
-مخصوصا؟؟؟
-مخصوصا چی؟
-مخصوصا کودوم قسمتش!!!؟؟
می گل سرش و پایین انداخت...چرا باید خجالت میکشید؟؟کار خلاف شرع نکرده بود..شهروز محرمش بود...اون هم لذت برده بود...خجالت و کنار گذاشت و گفت:مخصوصا تو استخر!!!
-ایول!!!
کف دستش و به سمت می گل گرفت و می گل هم زد رو دستش....اما شهروز دستش و شکار کرد...تو دستش گرفت و بوسید و گفت:اما من دیوونه میشم که!!!
-برای چی؟؟
-فکر کن...برم امریکا برم استخر...خانومها همه با بیکینی بعد من یاد می گلم بیافتم..با اینکه بیکینی نپوشیدی....اما من همینجوری هم دلم برات تنگ میشه!!!.
می گل یه ابروش و بالا انداخت و گفت:بله بله؟؟؟بری استخر با خانومها؟
-مگه چیه؟؟؟همیشه میرم...
-بی خود...دیگه نمیری...
-چرا اونوقت؟؟
-برای اینکه اون موقع فرق میکرد....تو زن نداشتی...آزاد بودی هر کاری بکنی...الان داری!!
شهروز یه ابروش و بالا انداخت و گفت:زن؟؟؟کو زن؟؟؟
-شهرووووووز؟؟؟
-چیه؟؟؟خودت و میگی؟؟؟؟
می گل که تا اون موقع شوخی میکرد اینبار واقعا ناراحت شد ..روش و برگردوند سمت جنگلهای زیبای کنار جاده که با سرعت ازشون میگذشت و گفت:اصلا حیف این منظره که من نشستم تورو نگاه میکنم و باهات حرف میزنم...
-آخه تو میگی زن داری...زن جاش شبها تو بغل ادمه...نه تو یه اتاق دیگه!!!
می گل با عصبانیت برگشت سمتش و گفت:تو اصلا این کارها تو ذاتت...دست خودتم نیست!!!
-مگه تو تو ذاتت نیست؟؟؟
-نه!!!
-یعنی باید آموزش ببینی؟؟؟همه تو ذاتشونه دیگه!!!
می گل باز روش و به نشونه قهر برگردوند سمت جنگلها!!!
-باشه...قهر کن..نگام نکن..فردا شب که رفتم دلت تنگ شد میفهمی!!!
می گل سریع به سمتش چرخید
-کجا؟
-آمریکا!!!
-برای چی؟؟؟
-هر سال میرم دیگه!!!
-ولی تو تابستون میرفتی!!!
-اینبار زودتر میرم.....تو این مدت تو هم درس بخون....اگر باشم نمیتونم بزارم درس بخونی....میشناسیم که!!!
بعد لبخند تلخی رو قیافه جدی شده اش نشوند!!!
-یعنی از فردا تنهام؟؟؟
-بغض نکن....من دارم میرم تو درس بخونی...باید رتبه 1 بیاری!
می گل غش غش خندید
-رتبه 1؟؟؟من رتبه زیر 4 هزار بیارم کلاهم و میندازم بالا!!!
-4 هزار؟؟؟بالای 1000 بیاری شوتت میکنم تو خیابون.
وقتی سکوت می گل و دید برگشت...با ترس داشت نگاهش میکرد....
خندید...اون هم بلند بلند....شوخی کردم....کی دلش میاد خانوم خوشگلی مثل تورو از خونه بندازه بیرون؟؟؟
-اما من ناراحت شدم...
-من قربون ناراحتید!!!اما من شرط میبندم تو رتبه ات زیر 1000 میشه!!!
-عمرا....با این درس خوندن من؟؟؟
-بابا تو توی مسافرتم که همش درس خوندی...این یلدای بیچاره یه سره یا اویزون آرمان بود یا به گوشیش ور میرفت...
با یاد اوری یلدا و کارایی که میکرد چندشش شد...صورتش و کمی جمع کرد و بعد گفت:نه..این کافی نیست...من باید همش درس بخونم...
-اینطوری که خل میشی....یه کم استراحتم لازمه!!!
-نه....من اونجوری که دلم میخواست درس نخوندم...!!
-بیا شرط ببندیم !
-که چی؟؟؟
-که تو رتبه ات زیر 1000 میشه!!
-نمیشه...
دستش و اورد جلو و گفت:شرط ببند!!!
می گل دستش و تو دست شهروز گذاشت و گفت شرط میبندم..زیر 1000 نمیشه!!!
-سر چی؟؟؟
می گل کمی فکر کرد.
-اااوووومممم!!!سر یه شام!!!
شهروز دستش و رها کرد و معترضانه گفت:نه بابا...شام چیه؟؟؟هفته ای 7 شب داریم شام میخوریم دیگه!!!
حالا داشتن به سمت دفتر حرکت میکردن!
-کرمته؟؟؟تو این سرما؟؟من دارم میلرزم!
-حق داری...تو هم اگر تب عشق داشتی الان گرمت بود!
می گل با ارنج تو پهلوی شهروز کوبید و معترضانه گفت:لوس!!!!
شهروز هم الکی پهلوش و گرفت و گفت:آخ...داماد مرد!
می گل که بر اثر آخ گفتن بلند و جدی شهروز ایستاده بود وقتی فهمید داره شوخی میکنه..با حرص قدمهاش و تند تر کرد و رفت تو!!!
خاله ایران .یلدا و آرمان منتظرشون بودن...با دیدن می گل که تنها اومد تو همه از جا بلند شدن و سلام و احوال پرسی کردن!
آرمان:پس داماد کو؟
در ادامه ی نگاه عصبانی و پر از حرف خاله ایران می گل معترضانه گفت:اااا...آقا ارمان...داماد چیه؟؟؟
آرمان بیچاره سرش و انداخت پایین و گفت:خب داماده دیگه!!!حالا بر حسب مصلحت اسمش فرق کرده شده حامی!
با صدای خاله ایران که معترضانه گفت:آرمان!
شهروز وارد شد...سلامی کرد و نشست و گفت:پس این یارو کو؟
آرمان:یارو چیه؟؟؟همه زن میگیرن با ادب میشن تو چرا اینطوری حرف میزنی؟
خاله ایران:آرمااااان!
و بعد از این اعتراض عاقد هم وارد شد..بعد از سلام و احوال پرسی با بقیه با آرمان سلام و احوال پرسی گرمی کرد و گفت:خب...عروس و داماد کودومن؟
آرمان نگاه معنی دار ی همراه با لبخند به مادرش کرد و می گل و شهروز و که کنا
۴۱۱.۰k
۲۵ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.