بوسه از کنج لب یار نخوردست کسی

بوسه از کنج لب یار نخوردست کسی
ره به گنجینهٔ اسرار نبرده‌ست کسی

من و یک لحظه جدایی ز تو، آن گاه حیات؟
اینقدَر صبر به عاشق نسپرده‌ست کسی!

لب نهادم به لبِ یار و سپردم جان را
تا به امروز به این مرگ نمرده‌ست کسی

ریزش اشک مرا نیست محرّک در کار
دامن ابر بهاران نفشرده‌ست کسی

آب آیینه ز عکس رخ من نیلی شد
اینقدر سیلیِ ایام نخورده‌ست کسی!

غیر از آن کس که سرِ خود به گریبان برده‌ست
گوی توفیق ازین عرصه نبرده‌ست کسی

داغ پنهان مرا کیست شمارد صائب؟
در دل سنگ، شرر را نشمرده است کسی...

#صائب_تبریزی
دیدگاه ها (۲)

دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است میان ما و رسیدن هزار فرسن...

‌‍ دلواپس گذشته مَباش و غَمَت مَبادمن سال‌هاست هیچ نمی‌آورم ...

بی قرارت می کند، صدها چرای لعنتیکی به پایان میرسد این ماجرای...

بوی احساس توپیچید هوایت کردمامدم با دل سرگشته صدایت کردمدیدم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط