قصه از اونجا شروع شد که گفت اگه منو دوست داری رگتو بزن
قصه از اونجا شروع شد که گفت اگه منو دوست داری رگتو بزن
گفتم مرگو زندگی دست خداست
گفت پس دوستم نداری
تیغو برداشتمو رگمو زدم
وقتی داشتم تو آغوشش جون میدادم
آروم در گوشم زمزمه کرد(اگه دوستم داشتی تنهام نمیذاشتی)
گفتم مرگو زندگی دست خداست
گفت پس دوستم نداری
تیغو برداشتمو رگمو زدم
وقتی داشتم تو آغوشش جون میدادم
آروم در گوشم زمزمه کرد(اگه دوستم داشتی تنهام نمیذاشتی)
۳.۱k
۲۰ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.