in our love. P9
in our love. P9
دستش و پس زدم و مانع کارش شدم که هوفی از کلافگی کشید و با همون حالت خمارش گفت
_هوففف بیب بهت که گفتم دست خودت نیست پس...
منو چسبوند به دیوار و دوتا دستامو تو دستش گرفت و برد بالای سرم و شروع کرد بوسه های ریزی روی گردنم گذاشت و بعد بلوزمو در اورد
(خدارو شکر سوتین داشتم)
با چشمای سکسی ش از کمر تا گردنمو برانداز کرد و میخواست روی گردنم مارک بزاره که نذاشتم و اروم زمزمه کردم
+خاله هام میبینن
_مهم نیس بیب بزار همه بدونن تو صاحب داری
و بعد روی گردنم مارک گذاشت که صدای خاله م از پشت در اومد
-ثورا ما میریم بخوابیم شب بخیر
لوسیفر پوزخندی زد و لباش رو کوبوند رو لبام و شروع کرد به وحشیانه بوسیدنم
(سه دقیقه بعد)
با نفس کم اوردن از هم جدا شدیم که لوسیفر بلوزشو در اورد
واوووو چقد جذاب تر شد
بعد اومد نزدیکم و از رون پاهام گرفت و منو بلند کرد بعد منو انداخت روی تخت و خودش هم روم خیمه زد و دوباره رو گردنم مارک گذاشت....
(چند ساعت بعد)
با برخورد لب یکی روی چشمام چشمامو باز کردم که دیدم من روی تخت خوابیدم و لوسیفر روی زمین نشسته و داره اروم و کیوت چشمامو میبوسه
بهش نگاه کردم که بهم لبخند زد و اروم لبامو بوسید و پاشد بعد دستامو گرفت و منم از روی تخت بلند کرد بعد یه لباس از تو کشوم در اورد و بهم داد که بپوشمش و گفت
_من برمیگردم تو لباستو بپوش
منم قبول کردم
میخواستم بهش بگم خودتم لباستو بپوش که دیدم اون لباسشو پوشیده....
بعد از پوشیدن لباسم برگشتم به سمتش که دیدم داره با لبخند مرموزانه ای نگام میکنه کمی عصبانی شدم و گفتم
+از اولش داشتی نگام میکردی نه؟
اونم پوزخندی صدادار زد و گفت
_ارع....مگه مشکل داره لخت بیبی مو ببینم؟
+خیلی منحرفی
از این حرفم خندش گرفت اومد پیشم دستشو گذاشت رو شونم و گفت
_خب عروس خانوم اماده ای؟پایین خاله ت اینا کارت دارن
خندیدم و گفتم
+با اجازه بزرگترا بله
اونم خندید و رفتیم پایین
که ایزابل گفت
-خوش گذشت؟
که من گفتم
+اره
ایزابلم پوزخند زد و گفت
-بایدم خوش بگذره منم اگه تو اون حالت بدون بلوز با سوتین پیش کراشم خوابیده بودم بهم خوش میگذشت
که لوسیفر یکی از ابروهاشو بالا داد و در جواب ایزابل گفت
_پس دیدیش اره؟....خیلی سکسی بود نه؟
-اره....هرچی باشه تو یه پسر جنده ای
که لوسیفر پوزخندی صدادار زد خواست چیزی بگه که من گفتم
+هی دفعه اخرت باشه راجبش اینطوری حرف میزنی
که ایزابل تعجب کرد
و لوسیفر داشت با لبخند بهم نگاه میکرد
دستش و پس زدم و مانع کارش شدم که هوفی از کلافگی کشید و با همون حالت خمارش گفت
_هوففف بیب بهت که گفتم دست خودت نیست پس...
منو چسبوند به دیوار و دوتا دستامو تو دستش گرفت و برد بالای سرم و شروع کرد بوسه های ریزی روی گردنم گذاشت و بعد بلوزمو در اورد
(خدارو شکر سوتین داشتم)
با چشمای سکسی ش از کمر تا گردنمو برانداز کرد و میخواست روی گردنم مارک بزاره که نذاشتم و اروم زمزمه کردم
+خاله هام میبینن
_مهم نیس بیب بزار همه بدونن تو صاحب داری
و بعد روی گردنم مارک گذاشت که صدای خاله م از پشت در اومد
-ثورا ما میریم بخوابیم شب بخیر
لوسیفر پوزخندی زد و لباش رو کوبوند رو لبام و شروع کرد به وحشیانه بوسیدنم
(سه دقیقه بعد)
با نفس کم اوردن از هم جدا شدیم که لوسیفر بلوزشو در اورد
واوووو چقد جذاب تر شد
بعد اومد نزدیکم و از رون پاهام گرفت و منو بلند کرد بعد منو انداخت روی تخت و خودش هم روم خیمه زد و دوباره رو گردنم مارک گذاشت....
(چند ساعت بعد)
با برخورد لب یکی روی چشمام چشمامو باز کردم که دیدم من روی تخت خوابیدم و لوسیفر روی زمین نشسته و داره اروم و کیوت چشمامو میبوسه
بهش نگاه کردم که بهم لبخند زد و اروم لبامو بوسید و پاشد بعد دستامو گرفت و منم از روی تخت بلند کرد بعد یه لباس از تو کشوم در اورد و بهم داد که بپوشمش و گفت
_من برمیگردم تو لباستو بپوش
منم قبول کردم
میخواستم بهش بگم خودتم لباستو بپوش که دیدم اون لباسشو پوشیده....
بعد از پوشیدن لباسم برگشتم به سمتش که دیدم داره با لبخند مرموزانه ای نگام میکنه کمی عصبانی شدم و گفتم
+از اولش داشتی نگام میکردی نه؟
اونم پوزخندی صدادار زد و گفت
_ارع....مگه مشکل داره لخت بیبی مو ببینم؟
+خیلی منحرفی
از این حرفم خندش گرفت اومد پیشم دستشو گذاشت رو شونم و گفت
_خب عروس خانوم اماده ای؟پایین خاله ت اینا کارت دارن
خندیدم و گفتم
+با اجازه بزرگترا بله
اونم خندید و رفتیم پایین
که ایزابل گفت
-خوش گذشت؟
که من گفتم
+اره
ایزابلم پوزخند زد و گفت
-بایدم خوش بگذره منم اگه تو اون حالت بدون بلوز با سوتین پیش کراشم خوابیده بودم بهم خوش میگذشت
که لوسیفر یکی از ابروهاشو بالا داد و در جواب ایزابل گفت
_پس دیدیش اره؟....خیلی سکسی بود نه؟
-اره....هرچی باشه تو یه پسر جنده ای
که لوسیفر پوزخندی صدادار زد خواست چیزی بگه که من گفتم
+هی دفعه اخرت باشه راجبش اینطوری حرف میزنی
که ایزابل تعجب کرد
و لوسیفر داشت با لبخند بهم نگاه میکرد
۶.۱k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.