سلووووووم نظرررررر پیلیییییز
سلووووووم نظرررررر پیلیییییز
❧ستارگان عاشق❧
پارت①②
◈سهون◈
ماشین حرکت کرد.داد زدم:هیومیییییییییین نهههههههه نهههههه تررررکمممممم نکننننننن.دنبال ماشین دوییدم.اما بهش نرسیدم.هوا تاریک شده بود.اشکام بند نمیومد.رو زانوهام روی ماسه های ساحل نشستم.قلبم درد گرفته بود،انگار که از وسط نصف شده._خداااااااااااااااااااااااااااااااا.صدای فریادم سکوت ساحل رو شکست.سرمو کوبوندم زمین.////
✫ته یون✫
رو مبل نشسته بودم،داشتم سعی میکردم یه آهنگی با گیتارم بزنم،سویونگ رو تختش دراز کشیده بود و هی خودشو اینور و اونور میکرد.زیر لب غر غر میکرد و بعضی موقع ها ادای گریه کردنو درمیورد.امروز تو کلاس سوال پیچش کردم که چرا به چانیول قهوه و شکلات داده.اما حرفی نزد،حتما یه چیزی شده.چقدر اخیرا اتفاقای عجیبی میوفته.از جام بلند شدم،تلویزیون آهنگ wolf اکسو رو گذاشته بود،بادیدن بکهیون قلبم شروع کرد به تند تند زدن.گیتارو گذاشتم کنار.در اتاقو باز کردم.رفتم تو بالکن.خوابگاهمون روبروی خوابگاه اکسو و تی آرا بود،دستامو روی نرده های سرد بالکن گذاشتم.نسیم خنکی موهامو نوازش میکرد.به بالکن خوابگاهشون نگاه کردم.درش باز شد.یه پسرراومد رو بالکن.بکهیون بود،یه تیشرت مشکی تنش بود،با شلوار جین سبز.با دیدن من ماتش برد.چشم از روش برنداشتم.دلم میخواست دوباره روزای قبل برگرده.سرمو انداختم پایین.برگشتم رفتم سمت در یک بار دیگه نگاش کردم.دروباز کردم و رفتم سمت اتاقم.////
✽کریس✽
ساعت ۱۰ شب بود هنوز سهون برنگشته بود،یعنی کجاس؟بهش زنگ زدم.(سلام اوه سهونم،درحال حاضر در دسترس نمیباشم اگه کاری باهام داری پیغام بگذار ...)اه لعنتی.در اتاق باز شد.سهون اومد تو.کاملا بی حال بود.چشماش قرمز بود.لباساش پر از خاک بود.موهاش بهم ریخته بود.سریع از جام بلند شدم رفتم سمتش،سرش پایین بود. بازوشو گرفتم_سهون،چه بلایی سرت اومده؟سرشو اورد بالا.چشماش غمگین بود.انگار بدنش روح نداشت.رنگش پریده بود._سهون..چیشده؟هان؟&ک..ک..ریس.سرشو گذاشت رو شونه م.محکم بغلش کردم._هی پسر چیشده؟قلبم اومد تو دهنم.&ه..هیومین ترکم کرد...اون دو..سم نداش..ت.انگار یه شوک بهم وارد کردن.از خودم جداش کردم.به صورتش نگاه کردم._چییی؟ چی میگی؟از حال رفت.بدنش شل شد._سهوووون!اوه سهووون///
✼هیومین✼
روبروی تلویزیون نشسته بودم.۲ روز میگذشت که خبر نامزدی من و شیوون پخش شده بود.از اون روزی که باسهون بهم زدم دیگه ندیدمش.حتی سرکلاسم نیومده بود.جسیکا خیلی باهام مهربون شده بود.از جام بلند شدم.پالتومو پوشیدم.رفتم تو حیاط مدرسه.رو اون صندلی که همیشه مینشتم،نشستم.بعضی از بچه ها داشتن والیبال بازی میکردن،سرمو انداختم پایین،احساس کردم یکی اومد کنارم نشست.سرمو اوردم بالا.کریس بود.به روبروش نگاه کرد و گفت:دنیا خیلی بی عدالته،آهی کشید و ادامه داد.وقتی یه نوجوون ۱۳ ساله بودم.عاشق دختری که تو محلمون بود شدم.اون دختر زیبا و مهربون بود.بعد مدتی فهمیدم که بهترین دوستم که از بچگی باهاش بزرگ شده بودم ،اون دخترو دوس داره.خیلی عصبانی شده بودم.نمیخواستم اون دور و ور دختری که دوس دارم بپلکه،بهش گفتم که من اون دخترو دوس دارم،میدونی اون چیکار کرد؟فقط لبخند زد و گفت باشه من ولش میکنم.من خیلی خوشحال شدم.برخلاف الان،پسر شاد و شیطونی بودم،بزور میتونستی لبخندو از روی لبای من برداری.۲ روز بعد اینکه به دوستم گفتم اون دخترو ول کنه،اونا از اون محله رفتن.من به اون دختر اعتراف کردم و ازش خواستم قلبمو قبول کنه.اونم پذیرفت،دوسال با اون دختر یه عشق شیرینو تجربه کردم،بهترین عشق دنیا بود،احساس میکردم خوشبخت ترین آدمم.یک روز که باهم رفتیم سرقرار. دلش بستنی خواست منم خواستم برم براش بستنی بخرم.خیلی اصرار کرد خودشم بیاد ولی من نذاشتم میخواستم اون گردبندی که براش خریده بودم بهش بدم،میخواستم سوپرایز بشه.نذاشتم باهام بیاد،بستنیو خریدم وقتی برگشتم....یکم مکث کرد.&اون دختر رو زمین غرق خون بود.یه ماشین بهش زده بود و فرار کرده بود.کل مردم دورش جمع شده بودن.وقتی سرمو گذاشتم رو قلبش....قلبش واستاده بود.دیگه نفس نمیکشید.هیچوقت قلبم برای هیچ دختری اینجوری نلرزیده بود.بهم نگاه کرد.&به خودم قول داده بودم عاشق هیچ دختری نشم،اما تو باعث شدی قولمو بشکونم.من مثل دوستم،تپرو سپردم به سهون،اما تو نه مال من شدی نه مال سهون.از رو صندلی بلند شد.پس بخاطر همین همیشه توخودش بود،پس برای همین انقد غمگین بود.دلم براش میسوخت.نزدیک بود اشکم در بیاد.آروم راه افتاد._کریس.واستاد_متاسفم واقعا متاسفم.روشو برگردوند.&هنوزم سهونو دوس داری؟...میدونم که هنوز دوسش داری.ولی اینکه بهش دروغ گفتی تصمیم خوبی نبود.اون داره نابود میشه مثل من.ب روی خودش نمیاره ولی تو خواب اسمتو میگه.بالششم همیشه خیسه._من نمیتونم کاری کنم واقعا کاری از دستم برنمیاد.
❧ستارگان عاشق❧
پارت①②
◈سهون◈
ماشین حرکت کرد.داد زدم:هیومیییییییییین نهههههههه نهههههه تررررکمممممم نکننننننن.دنبال ماشین دوییدم.اما بهش نرسیدم.هوا تاریک شده بود.اشکام بند نمیومد.رو زانوهام روی ماسه های ساحل نشستم.قلبم درد گرفته بود،انگار که از وسط نصف شده._خداااااااااااااااااااااااااااااااا.صدای فریادم سکوت ساحل رو شکست.سرمو کوبوندم زمین.////
✫ته یون✫
رو مبل نشسته بودم،داشتم سعی میکردم یه آهنگی با گیتارم بزنم،سویونگ رو تختش دراز کشیده بود و هی خودشو اینور و اونور میکرد.زیر لب غر غر میکرد و بعضی موقع ها ادای گریه کردنو درمیورد.امروز تو کلاس سوال پیچش کردم که چرا به چانیول قهوه و شکلات داده.اما حرفی نزد،حتما یه چیزی شده.چقدر اخیرا اتفاقای عجیبی میوفته.از جام بلند شدم،تلویزیون آهنگ wolf اکسو رو گذاشته بود،بادیدن بکهیون قلبم شروع کرد به تند تند زدن.گیتارو گذاشتم کنار.در اتاقو باز کردم.رفتم تو بالکن.خوابگاهمون روبروی خوابگاه اکسو و تی آرا بود،دستامو روی نرده های سرد بالکن گذاشتم.نسیم خنکی موهامو نوازش میکرد.به بالکن خوابگاهشون نگاه کردم.درش باز شد.یه پسرراومد رو بالکن.بکهیون بود،یه تیشرت مشکی تنش بود،با شلوار جین سبز.با دیدن من ماتش برد.چشم از روش برنداشتم.دلم میخواست دوباره روزای قبل برگرده.سرمو انداختم پایین.برگشتم رفتم سمت در یک بار دیگه نگاش کردم.دروباز کردم و رفتم سمت اتاقم.////
✽کریس✽
ساعت ۱۰ شب بود هنوز سهون برنگشته بود،یعنی کجاس؟بهش زنگ زدم.(سلام اوه سهونم،درحال حاضر در دسترس نمیباشم اگه کاری باهام داری پیغام بگذار ...)اه لعنتی.در اتاق باز شد.سهون اومد تو.کاملا بی حال بود.چشماش قرمز بود.لباساش پر از خاک بود.موهاش بهم ریخته بود.سریع از جام بلند شدم رفتم سمتش،سرش پایین بود. بازوشو گرفتم_سهون،چه بلایی سرت اومده؟سرشو اورد بالا.چشماش غمگین بود.انگار بدنش روح نداشت.رنگش پریده بود._سهون..چیشده؟هان؟&ک..ک..ریس.سرشو گذاشت رو شونه م.محکم بغلش کردم._هی پسر چیشده؟قلبم اومد تو دهنم.&ه..هیومین ترکم کرد...اون دو..سم نداش..ت.انگار یه شوک بهم وارد کردن.از خودم جداش کردم.به صورتش نگاه کردم._چییی؟ چی میگی؟از حال رفت.بدنش شل شد._سهوووون!اوه سهووون///
✼هیومین✼
روبروی تلویزیون نشسته بودم.۲ روز میگذشت که خبر نامزدی من و شیوون پخش شده بود.از اون روزی که باسهون بهم زدم دیگه ندیدمش.حتی سرکلاسم نیومده بود.جسیکا خیلی باهام مهربون شده بود.از جام بلند شدم.پالتومو پوشیدم.رفتم تو حیاط مدرسه.رو اون صندلی که همیشه مینشتم،نشستم.بعضی از بچه ها داشتن والیبال بازی میکردن،سرمو انداختم پایین،احساس کردم یکی اومد کنارم نشست.سرمو اوردم بالا.کریس بود.به روبروش نگاه کرد و گفت:دنیا خیلی بی عدالته،آهی کشید و ادامه داد.وقتی یه نوجوون ۱۳ ساله بودم.عاشق دختری که تو محلمون بود شدم.اون دختر زیبا و مهربون بود.بعد مدتی فهمیدم که بهترین دوستم که از بچگی باهاش بزرگ شده بودم ،اون دخترو دوس داره.خیلی عصبانی شده بودم.نمیخواستم اون دور و ور دختری که دوس دارم بپلکه،بهش گفتم که من اون دخترو دوس دارم،میدونی اون چیکار کرد؟فقط لبخند زد و گفت باشه من ولش میکنم.من خیلی خوشحال شدم.برخلاف الان،پسر شاد و شیطونی بودم،بزور میتونستی لبخندو از روی لبای من برداری.۲ روز بعد اینکه به دوستم گفتم اون دخترو ول کنه،اونا از اون محله رفتن.من به اون دختر اعتراف کردم و ازش خواستم قلبمو قبول کنه.اونم پذیرفت،دوسال با اون دختر یه عشق شیرینو تجربه کردم،بهترین عشق دنیا بود،احساس میکردم خوشبخت ترین آدمم.یک روز که باهم رفتیم سرقرار. دلش بستنی خواست منم خواستم برم براش بستنی بخرم.خیلی اصرار کرد خودشم بیاد ولی من نذاشتم میخواستم اون گردبندی که براش خریده بودم بهش بدم،میخواستم سوپرایز بشه.نذاشتم باهام بیاد،بستنیو خریدم وقتی برگشتم....یکم مکث کرد.&اون دختر رو زمین غرق خون بود.یه ماشین بهش زده بود و فرار کرده بود.کل مردم دورش جمع شده بودن.وقتی سرمو گذاشتم رو قلبش....قلبش واستاده بود.دیگه نفس نمیکشید.هیچوقت قلبم برای هیچ دختری اینجوری نلرزیده بود.بهم نگاه کرد.&به خودم قول داده بودم عاشق هیچ دختری نشم،اما تو باعث شدی قولمو بشکونم.من مثل دوستم،تپرو سپردم به سهون،اما تو نه مال من شدی نه مال سهون.از رو صندلی بلند شد.پس بخاطر همین همیشه توخودش بود،پس برای همین انقد غمگین بود.دلم براش میسوخت.نزدیک بود اشکم در بیاد.آروم راه افتاد._کریس.واستاد_متاسفم واقعا متاسفم.روشو برگردوند.&هنوزم سهونو دوس داری؟...میدونم که هنوز دوسش داری.ولی اینکه بهش دروغ گفتی تصمیم خوبی نبود.اون داره نابود میشه مثل من.ب روی خودش نمیاره ولی تو خواب اسمتو میگه.بالششم همیشه خیسه._من نمیتونم کاری کنم واقعا کاری از دستم برنمیاد.
۶.۳k
۲۶ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.