با صدای گرمی گفتی:مگه همیشه نمیگفتی به من بیشتر از چشمات
با صدای گرمی گفتی:مگه همیشه نمیگفتی به من بیشتر از چشمات اعتماد داری؟
لبخندی کمرنگ زدمو گفتم:معلومه بیشتر اعتماد دارم
دستمال سفید را به دور چشمانم بستیو گفتی:پس از چیزی نترس.
دستم را گرفتی و ارام حرکت کردی
چند قدم بیشتر بر نداشته بودیم که دستم را ول کردیو گفتی:جلوتر برو من پشت سرت میام..نترس
حرکت کردم...قدم های محکمی برداشتم
قدم هایی پر از اعتماد
در اخرین قدم همراهیم کردی دستت را روی کمرم گذاشتی و محکم به جلو هلم دادی
پاهایم دیگر زمین را حس نکرد...
فقط نسیمی خنک به صورتم میخوردو با سرعت به پایین میرفتم..
آه چه سقوطی چه سقوط پر از اعتمادی...
راستی؟ یادت نبود که من نمیتوانم پرواز کنم؟
لبخندی کمرنگ زدمو گفتم:معلومه بیشتر اعتماد دارم
دستمال سفید را به دور چشمانم بستیو گفتی:پس از چیزی نترس.
دستم را گرفتی و ارام حرکت کردی
چند قدم بیشتر بر نداشته بودیم که دستم را ول کردیو گفتی:جلوتر برو من پشت سرت میام..نترس
حرکت کردم...قدم های محکمی برداشتم
قدم هایی پر از اعتماد
در اخرین قدم همراهیم کردی دستت را روی کمرم گذاشتی و محکم به جلو هلم دادی
پاهایم دیگر زمین را حس نکرد...
فقط نسیمی خنک به صورتم میخوردو با سرعت به پایین میرفتم..
آه چه سقوطی چه سقوط پر از اعتمادی...
راستی؟ یادت نبود که من نمیتوانم پرواز کنم؟
۳۴۷
۲۵ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.