راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
<شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
<گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
قد خمیده ما سهلت نماید اما
<بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد
در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی
<جام می مغانه هم با مغان توان زد
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
<ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند
<عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد
گر دولت وصالت خواهد دری گشودن
<سرها بدین تخیل بر آستان توان زد
عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است
<چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
<گر راه زن تو باشی صد کاروان توان زد
حافظ به حق قرآن کز شید و زرق بازآی
<باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد
<شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
<گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
قد خمیده ما سهلت نماید اما
<بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد
در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی
<جام می مغانه هم با مغان توان زد
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
<ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند
<عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد
گر دولت وصالت خواهد دری گشودن
<سرها بدین تخیل بر آستان توان زد
عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است
<چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
<گر راه زن تو باشی صد کاروان توان زد
حافظ به حق قرآن کز شید و زرق بازآی
<باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد
۳.۷k
۲۸ بهمن ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.