ساقی به دست باش که این مست می پرست
ساقی به دست باش که این مست می پرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
هرسوی موج فتنه گرفتست و زین میان
آسایشی که هست مرا در کنار توست
سیری مباد سوخته تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمه شیرین گوار توست
بیچاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت
این شاخ خشک زنده به بوی بهارتوست
ای سایه صبرکن که برآید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست
هوشنگ_ابتهاج
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
هرسوی موج فتنه گرفتست و زین میان
آسایشی که هست مرا در کنار توست
سیری مباد سوخته تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمه شیرین گوار توست
بیچاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت
این شاخ خشک زنده به بوی بهارتوست
ای سایه صبرکن که برآید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست
هوشنگ_ابتهاج
۶.۲k
۱۴ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.