قسمت دوم/
قسمت دوم/
*الان چه احساسی نسبت به آنها داری ؟ **دوست دارم دوباره بیایند آخه چند وقتی است که آنها را زیاد نمی بینم . می خواهم دوباره انرژی بگیرم . *با این انرژی که به تو می دادند چه کار می کردی ؟ **من می توانستم در تاریکی مطلق در آینه به چشمهایم خیرع شوم و رنگ آنها را از قهوه ای تیره به کهربائی برسانم و اینکه شبها در آیینه کسانی را که فردا صبح با آن برخورد داشتم می دیدم . دو برابر یک مرد قدرت داشتم ، جسور وشجاع بودم . *تو نماز هم می خوانی ؟ **قبل از دوستی با آنها می خواندم ، ولی بعد از دوستی با آنها نمیخوانم چون آنها دوست ندارند. *وقتی با آنها دوست شدید و رابطه پیدا کردید در مورد خود چه فکر میکردید ؟ **فکر میکردم از آدمهای دیگه جدا هستم و از همه آدمها بزرگترم جن ها به من می گفتند، چشمانت را ببند و من این کار را میکردم و با خودم می گفتم، یک جن بکش – یک جن شرور ویا خوب بکش بعد وقت چشمانم را باز میکردم یکی از اونها را به صورت تصویری مبهم روی کاغذ می کشیدم . *چند سال هست در این خانه زندگی می کنی ؟ **از موقعی که به دنیا آمدم 19 سال . *پدرت چندساله فوت شده ؟ **او فروردین ماه 1377 فوت شده است . *جن هایی که با آنها ارتباط داری چند نفرنند ؟ **اول 4 نفر بودند اما الان بیشترند . *از کدومشون بیشتر خوشت میاد ؟ **از بچه یکی از جن ها
مادر زینب می گوید :
یک روز داشتم چای می خوردم که دیدم یک زنی دارد از حیاط به طرف در اتاق می اید . رفتم در را بستم چون احساس می کردم برای اذیت کردن زینب می اید وقتی که در را بستم برای این که تلافی کند هر چی آشغال بود ، دیدم از بالا به داخل چایی من می ریزد .
زینب به من گفت : من یک دختر باردار سیاه می بینم که تو خانه خواهرم از این اتاق به آن اتاق می رود .
و حالا خود زینب در ادامه گفته های مادرش می گوید :
جالب اینجاست که وقتی مامانم با آنها لج می کند و به روی زمین آب جوش می ریزد ، کف پای من می سوزد و حالت تشنج به من دست می دهد...
نظر??
*الان چه احساسی نسبت به آنها داری ؟ **دوست دارم دوباره بیایند آخه چند وقتی است که آنها را زیاد نمی بینم . می خواهم دوباره انرژی بگیرم . *با این انرژی که به تو می دادند چه کار می کردی ؟ **من می توانستم در تاریکی مطلق در آینه به چشمهایم خیرع شوم و رنگ آنها را از قهوه ای تیره به کهربائی برسانم و اینکه شبها در آیینه کسانی را که فردا صبح با آن برخورد داشتم می دیدم . دو برابر یک مرد قدرت داشتم ، جسور وشجاع بودم . *تو نماز هم می خوانی ؟ **قبل از دوستی با آنها می خواندم ، ولی بعد از دوستی با آنها نمیخوانم چون آنها دوست ندارند. *وقتی با آنها دوست شدید و رابطه پیدا کردید در مورد خود چه فکر میکردید ؟ **فکر میکردم از آدمهای دیگه جدا هستم و از همه آدمها بزرگترم جن ها به من می گفتند، چشمانت را ببند و من این کار را میکردم و با خودم می گفتم، یک جن بکش – یک جن شرور ویا خوب بکش بعد وقت چشمانم را باز میکردم یکی از اونها را به صورت تصویری مبهم روی کاغذ می کشیدم . *چند سال هست در این خانه زندگی می کنی ؟ **از موقعی که به دنیا آمدم 19 سال . *پدرت چندساله فوت شده ؟ **او فروردین ماه 1377 فوت شده است . *جن هایی که با آنها ارتباط داری چند نفرنند ؟ **اول 4 نفر بودند اما الان بیشترند . *از کدومشون بیشتر خوشت میاد ؟ **از بچه یکی از جن ها
مادر زینب می گوید :
یک روز داشتم چای می خوردم که دیدم یک زنی دارد از حیاط به طرف در اتاق می اید . رفتم در را بستم چون احساس می کردم برای اذیت کردن زینب می اید وقتی که در را بستم برای این که تلافی کند هر چی آشغال بود ، دیدم از بالا به داخل چایی من می ریزد .
زینب به من گفت : من یک دختر باردار سیاه می بینم که تو خانه خواهرم از این اتاق به آن اتاق می رود .
و حالا خود زینب در ادامه گفته های مادرش می گوید :
جالب اینجاست که وقتی مامانم با آنها لج می کند و به روی زمین آب جوش می ریزد ، کف پای من می سوزد و حالت تشنج به من دست می دهد...
نظر??
۴.۱k
۱۹ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.