◇سناریو هانما◇ پارت ۷
◇سناریو هانما◇ پارت ۷
بعد از حرف هانما یوکی پشماش به کل ریخت و خشکش زد و بهدمنی که داشتم از پشت بهشون نگاه میکردم چپ چپ نگاه میکرد و گفت :(
ا.ت.....این....این...یارو درست میگه؟
_اولن این یارو اسم داره دومن....ا....اره
اومد سمتم و خیلی محکم زد تو صورتم که با گریه گفت:(من....من....دوست داشتم لعنتی) اینو گفت و هانما ی گلوله تو مغزش زد و اومد سمت شو گفت :( تو صورت بیبی من میزنی و دوسشم داری....تو دیگه چه جن*ده ای هستی)
خون یوکی ریخت روی صورتم و خشکم زد چون قشنگ جلوی چشمام یکی مرد . که هانما یک دستمال از جیبه شلوارش بیرون اورد و صورتمو تمیز کرد و در اخر پیشونیمو بوسید.
+ببخشید به بیبیمو ترسوندم . طوریت کل نشد
_ن.....نه....نشد
+خوبه....حالا بهتره بریم خونه
_ار....اره بهتره بریم
دستام داشت یخ میزد نمیدونستم جنازه ی یوکی رو چیکار کنم همش میترسیدم یکی مارو از دور دیده باشه و بره به پلیس بگه اما خوب هیچ کسی اونجا نبود وقتی رسیدیم خونه من اول رفتم توی دستشویی. وقتی اومدم بیرون رفتم تو اتاق تا لباس عوض کنم که روی میز ی فلش دیدم که یادم افتاد این همون فلشه پو*رن بود سریع برش داشتم که هانما مثه چی درو یهو باز کرد و منو دیدی خدارو شکر لباسمو تنم کرده بودم ولی از اون بد تر فلشو دید اومد سمتم و سریع برش داشت که من از دستش گرفتم و خواستم از اتاق فرار کنم که منو گرفت و خیلی لطیف و خیلی وحشیانه منو انداخت رو تخت .
+نمی دونستم پو*رن دوست داری
_چیه خو . ام.....خوب....دوس دارم
+منحرف
_چی میگی خودت منحرفی که ازینا تو خونت داری
+(خندیدن)
اینم پارت ۷
موچی هام :)
بعد از حرف هانما یوکی پشماش به کل ریخت و خشکش زد و بهدمنی که داشتم از پشت بهشون نگاه میکردم چپ چپ نگاه میکرد و گفت :(
ا.ت.....این....این...یارو درست میگه؟
_اولن این یارو اسم داره دومن....ا....اره
اومد سمتم و خیلی محکم زد تو صورتم که با گریه گفت:(من....من....دوست داشتم لعنتی) اینو گفت و هانما ی گلوله تو مغزش زد و اومد سمت شو گفت :( تو صورت بیبی من میزنی و دوسشم داری....تو دیگه چه جن*ده ای هستی)
خون یوکی ریخت روی صورتم و خشکم زد چون قشنگ جلوی چشمام یکی مرد . که هانما یک دستمال از جیبه شلوارش بیرون اورد و صورتمو تمیز کرد و در اخر پیشونیمو بوسید.
+ببخشید به بیبیمو ترسوندم . طوریت کل نشد
_ن.....نه....نشد
+خوبه....حالا بهتره بریم خونه
_ار....اره بهتره بریم
دستام داشت یخ میزد نمیدونستم جنازه ی یوکی رو چیکار کنم همش میترسیدم یکی مارو از دور دیده باشه و بره به پلیس بگه اما خوب هیچ کسی اونجا نبود وقتی رسیدیم خونه من اول رفتم توی دستشویی. وقتی اومدم بیرون رفتم تو اتاق تا لباس عوض کنم که روی میز ی فلش دیدم که یادم افتاد این همون فلشه پو*رن بود سریع برش داشتم که هانما مثه چی درو یهو باز کرد و منو دیدی خدارو شکر لباسمو تنم کرده بودم ولی از اون بد تر فلشو دید اومد سمتم و سریع برش داشت که من از دستش گرفتم و خواستم از اتاق فرار کنم که منو گرفت و خیلی لطیف و خیلی وحشیانه منو انداخت رو تخت .
+نمی دونستم پو*رن دوست داری
_چیه خو . ام.....خوب....دوس دارم
+منحرف
_چی میگی خودت منحرفی که ازینا تو خونت داری
+(خندیدن)
اینم پارت ۷
موچی هام :)
۱۰.۷k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.