×قسمت پانزدهم×پارت بک
×قسمت پانزدهم×پارت بک
_ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان
_ای درد و ایمان ای مرض و ایمان ای کوفت و ایمان .چه مرگته!؟
_بیشعور
میخوامدرمورد پنج چیز که تو نمیدونیشون باهات حرف بزنم
چپ چپ بهش نگاه کردم:واسه این منو از خواب بیدار کردی!؟
_نه خب..دانشگاهم داری.ولی این مهم تر بود
_ماکان خیلی مسخره ای
ساعت نه کلاس دارم..چرا الان بیدارم کردی.دوساعت دیگه میشد بخوابم بابا
_خب این پنج تا چیزه خیلی مهم بود
باید میگفتم بهت..بگم حالا!؟
گرفتم خوابیدم و زیر لب غر زدم..چیزی نگفتم و اونم گفت:باشه میگم
اولین چیزی که تو نمیدونی اینه که تو سرسری این ایمان گفتنای منو گوش دادی و بهش دقت نکردی
دومین چیزی که نمیدونی اینه که بین ایمان گفتنام یه بار گفتم ایمن و تو نفهمیدی
سومیش اینه که داری به صدای ایمان گفتنام فکر میکنی
چهارمی اینه که ایمن پیدا نکردی
پنجمی اینه که اسکل شدی رف
با حرص از جام بلند شدم وخواستم دنبالش کنم که فرار کرد از دستم
فحش دادم:بیکاری به قرآن
ماکانه کثافت جدی جدی فقط واسه همین بیدارم کردی!؟
_نه
_پس چی!؟
_چون خودم الان کلاس دارم دلم نیومد من بیدار باشم و تو خواب تشکیل خانواده با فرشتتونو ببینی
یه چشمک شیطون زد و از در خارج شد
لنگه کفش کنار تختو پرت کردم سمتش ولی نخورد بهش
خیلی اذیت میکنه این
زندگی با ماکان توی یه خونه با ماکان از خالی کردن اب استخر با چنگالم سخت تره
گفت فرشته یادش افتادم
امروز کلی برنامه داشتم واسش
روز گنده ایه امروز فک کنم
زود بیدار شدنم زیادمبد نشد واسم
این ماکان یه بار تو عمرش مفید بود
یه نیمروپختم و صبحانه کوچیکی خوردم
بعدم جلوی اینه مشغول اماده شدن شدم
شلوار کتون قهوه ای پا کردم.با یدونه پیراهن مردونه خوشگل که چهارخونه چهارخونه بود
ولی بعد نظرم عوض شد و شلوارمو عوض کردم با یه جین
موهامو طبق معمول همیشه درست کردم
باید یه فکری به حالشون بکنم..زیادی بلند شدن
بعداز انجام کارام رفتم ازخونه بیرون
با ماشین تا یه پاساژ که اون موقع باز باشه روندم
بعد از کلی گشت زدن یه جفت کفش خیلی خوشگل عروسکی گرفتم
اندازه پای فرشته رو نمیدونستم
ولی چون خیلی خوشگل بود خریدم
حدس میزدم بهش بیاد
خداروشکر پس انداز کلاس طراحیو داشتم
باید دوباره دنبال کار باشم
دوتا بسته پاستیل خرسی هم خریدم
مغازه کناری کفش فروشی پر از لوازم ارایش بود
بی اراده به سمتشون رفتم و یه رژلب خیلی خوشرنگ و قرمز خریدم
رنگش دیوونم میکرد
بی نظیر بود
بعد رفتم دانشگاه
کلاسای خسته کننده اون روز رو هم یجوری تمومش کردم
بعد اخرین کلاسم رفتم دنبال فرشته
طبق معمول جای همیشگی کنار بچه ها بود
با همه سلام و علیک کردم و یکم که حرف زدیم وزمان گذشت وقتی همه داشتن پراکنده میشدن دست فرشته رو گرفتم و با خودم کشوندم سمت ماشین
نمیدونست موضوع از چه قراره
تقلا میکرد که خودشو از دستم خلاص کنه
نزدیک حراست دانشگاه که شدیم دستشو ول کردم و در گوشش گفتم :میای بیرون.کنار ماشین منتظرتم
بعدمازش دور شدم
بعد یکم که کنار ماشین منتظر موندم پیداش شد
اومد سمتم و گفت:چیکارم داشتی!؟؟
_امروز که نمیخوای بری کتابخونه!؟
_چی...نه خب...
دستشو کشیدم و صنپلی جلو نشوندمش
بعدم کنارش نشستم و گاز ماشینو گرفتم
سرعت گرفته بودمشدید
فرشته محکم دستشو گذاشته بود روی داشبورد
قیافش خنده دار بود
معلوم بود داره فحش بارونم میکنه تو دلش
زبون باز کرد و گفت:اروووم...من جونمو دوست دارم ایمان
خندیدم و گفتم:منم جونتو دوست دارم
_کوفت
هرموقع کنارت توی ماشین میشینم شیطون میشی
چیزی نگفتم
سرعتمو کم کردم و بی هدف توی خیابونا پرسه میزدم
نه من حرفی میزدم نه اون
تا اینکه..
_ایمان!؟
_جونه دلم...فرشته دلم شده بود اندازه یه تار مو واسه صدا زدنات
لبخند مهربونی زد
_بگو...چی میخواسی بگی عزیزم
_بریم پارک؟؟
_همون همیشگی!؟
_همون همیشگی
سمت پارک مسیرمو عوض کردم
حین رانندگی دستای ظریف فرشته رو روی دستام حس کردم
موقع دنده عوض کردن
انگار بهم شوک داده باشن
ضربانم رفت بالا
بهش نگاه کردم..با عشق..عشق خالصی که از ته ته ته چشمامم پیدا بود
سرعتمو اروم تر کردم
جیغ کشید:ایمان باز بخوای اذیتم کنی خودمو از پنجره میندازم بیرون
_شما غلط میکنی..مگه دست خودته!؟
_نکنه دست شوماست
_معلومه که دست من
تو تا ته عمرت ماله منی
اروم زیر لب گفت :پررو
_فرشته
_جونم
_عقب ماشین
_خب
_یه جعبه هست...برش دار
رفت عقب و بعد یکم با جعبه کفشا برگشت
جیغ خفیفی کشید و خیلی یهویی روی گونمو بوسید
بعدم شروع کردبه پا کردن کفشا
به کاراش که شبیه بچع ها بود خندیدم
یکم بعد رسیدیم به پارک
دیوونه با کفشایی که خریده بودم براش میخواست بیاد
هوا داشت تاریک میشد
رفتیم و زیر یه درخت نشستیم
سرشو روی شونم گذاشت و اروم گرفت
منم سرمو به سرش ت
_ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان
_ای درد و ایمان ای مرض و ایمان ای کوفت و ایمان .چه مرگته!؟
_بیشعور
میخوامدرمورد پنج چیز که تو نمیدونیشون باهات حرف بزنم
چپ چپ بهش نگاه کردم:واسه این منو از خواب بیدار کردی!؟
_نه خب..دانشگاهم داری.ولی این مهم تر بود
_ماکان خیلی مسخره ای
ساعت نه کلاس دارم..چرا الان بیدارم کردی.دوساعت دیگه میشد بخوابم بابا
_خب این پنج تا چیزه خیلی مهم بود
باید میگفتم بهت..بگم حالا!؟
گرفتم خوابیدم و زیر لب غر زدم..چیزی نگفتم و اونم گفت:باشه میگم
اولین چیزی که تو نمیدونی اینه که تو سرسری این ایمان گفتنای منو گوش دادی و بهش دقت نکردی
دومین چیزی که نمیدونی اینه که بین ایمان گفتنام یه بار گفتم ایمن و تو نفهمیدی
سومیش اینه که داری به صدای ایمان گفتنام فکر میکنی
چهارمی اینه که ایمن پیدا نکردی
پنجمی اینه که اسکل شدی رف
با حرص از جام بلند شدم وخواستم دنبالش کنم که فرار کرد از دستم
فحش دادم:بیکاری به قرآن
ماکانه کثافت جدی جدی فقط واسه همین بیدارم کردی!؟
_نه
_پس چی!؟
_چون خودم الان کلاس دارم دلم نیومد من بیدار باشم و تو خواب تشکیل خانواده با فرشتتونو ببینی
یه چشمک شیطون زد و از در خارج شد
لنگه کفش کنار تختو پرت کردم سمتش ولی نخورد بهش
خیلی اذیت میکنه این
زندگی با ماکان توی یه خونه با ماکان از خالی کردن اب استخر با چنگالم سخت تره
گفت فرشته یادش افتادم
امروز کلی برنامه داشتم واسش
روز گنده ایه امروز فک کنم
زود بیدار شدنم زیادمبد نشد واسم
این ماکان یه بار تو عمرش مفید بود
یه نیمروپختم و صبحانه کوچیکی خوردم
بعدم جلوی اینه مشغول اماده شدن شدم
شلوار کتون قهوه ای پا کردم.با یدونه پیراهن مردونه خوشگل که چهارخونه چهارخونه بود
ولی بعد نظرم عوض شد و شلوارمو عوض کردم با یه جین
موهامو طبق معمول همیشه درست کردم
باید یه فکری به حالشون بکنم..زیادی بلند شدن
بعداز انجام کارام رفتم ازخونه بیرون
با ماشین تا یه پاساژ که اون موقع باز باشه روندم
بعد از کلی گشت زدن یه جفت کفش خیلی خوشگل عروسکی گرفتم
اندازه پای فرشته رو نمیدونستم
ولی چون خیلی خوشگل بود خریدم
حدس میزدم بهش بیاد
خداروشکر پس انداز کلاس طراحیو داشتم
باید دوباره دنبال کار باشم
دوتا بسته پاستیل خرسی هم خریدم
مغازه کناری کفش فروشی پر از لوازم ارایش بود
بی اراده به سمتشون رفتم و یه رژلب خیلی خوشرنگ و قرمز خریدم
رنگش دیوونم میکرد
بی نظیر بود
بعد رفتم دانشگاه
کلاسای خسته کننده اون روز رو هم یجوری تمومش کردم
بعد اخرین کلاسم رفتم دنبال فرشته
طبق معمول جای همیشگی کنار بچه ها بود
با همه سلام و علیک کردم و یکم که حرف زدیم وزمان گذشت وقتی همه داشتن پراکنده میشدن دست فرشته رو گرفتم و با خودم کشوندم سمت ماشین
نمیدونست موضوع از چه قراره
تقلا میکرد که خودشو از دستم خلاص کنه
نزدیک حراست دانشگاه که شدیم دستشو ول کردم و در گوشش گفتم :میای بیرون.کنار ماشین منتظرتم
بعدمازش دور شدم
بعد یکم که کنار ماشین منتظر موندم پیداش شد
اومد سمتم و گفت:چیکارم داشتی!؟؟
_امروز که نمیخوای بری کتابخونه!؟
_چی...نه خب...
دستشو کشیدم و صنپلی جلو نشوندمش
بعدم کنارش نشستم و گاز ماشینو گرفتم
سرعت گرفته بودمشدید
فرشته محکم دستشو گذاشته بود روی داشبورد
قیافش خنده دار بود
معلوم بود داره فحش بارونم میکنه تو دلش
زبون باز کرد و گفت:اروووم...من جونمو دوست دارم ایمان
خندیدم و گفتم:منم جونتو دوست دارم
_کوفت
هرموقع کنارت توی ماشین میشینم شیطون میشی
چیزی نگفتم
سرعتمو کم کردم و بی هدف توی خیابونا پرسه میزدم
نه من حرفی میزدم نه اون
تا اینکه..
_ایمان!؟
_جونه دلم...فرشته دلم شده بود اندازه یه تار مو واسه صدا زدنات
لبخند مهربونی زد
_بگو...چی میخواسی بگی عزیزم
_بریم پارک؟؟
_همون همیشگی!؟
_همون همیشگی
سمت پارک مسیرمو عوض کردم
حین رانندگی دستای ظریف فرشته رو روی دستام حس کردم
موقع دنده عوض کردن
انگار بهم شوک داده باشن
ضربانم رفت بالا
بهش نگاه کردم..با عشق..عشق خالصی که از ته ته ته چشمامم پیدا بود
سرعتمو اروم تر کردم
جیغ کشید:ایمان باز بخوای اذیتم کنی خودمو از پنجره میندازم بیرون
_شما غلط میکنی..مگه دست خودته!؟
_نکنه دست شوماست
_معلومه که دست من
تو تا ته عمرت ماله منی
اروم زیر لب گفت :پررو
_فرشته
_جونم
_عقب ماشین
_خب
_یه جعبه هست...برش دار
رفت عقب و بعد یکم با جعبه کفشا برگشت
جیغ خفیفی کشید و خیلی یهویی روی گونمو بوسید
بعدم شروع کردبه پا کردن کفشا
به کاراش که شبیه بچع ها بود خندیدم
یکم بعد رسیدیم به پارک
دیوونه با کفشایی که خریده بودم براش میخواست بیاد
هوا داشت تاریک میشد
رفتیم و زیر یه درخت نشستیم
سرشو روی شونم گذاشت و اروم گرفت
منم سرمو به سرش ت
۷.۹k
۲۵ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.