دست می کشم به چشمهایم.... چشمهایی که حرمتشان از آن است
دست می کشم به چشمهایم.... چشمهایی که حرمتشان از آن است
که اشک برای تو می ریزند.... وگرنه جز دو گوی خالی مرده
چیزی نیستند.... و نگاه می کنم در آینه و تمنا
و التماس را می بینم
در درونی ترین لایه های نگاهم.... التماس و خواهش اینکه
مرا مال خودت کنی .... خدای مهربانم.... چند دریا اشک لازم است؟.... چند شب بیداری؟
چقدر التماس؟
بگو.... بگو باید کدام اسماعیلم را
قربانی کنم تا مرا بخواهی ؟
بگو چه کنم .... الهی .... من خسته ام از دنیای
پر ذرق و برق دروغی .... خسته ام از آدمهای مصنوعی .... عشق های مصنوعی .... چشمهای مصنوعی .... چه کنم تا بخواهی
تا تنها کنیز تو باشد.... چه کنم تا مرا
برای خودت بخواهی ....؟
که اشک برای تو می ریزند.... وگرنه جز دو گوی خالی مرده
چیزی نیستند.... و نگاه می کنم در آینه و تمنا
و التماس را می بینم
در درونی ترین لایه های نگاهم.... التماس و خواهش اینکه
مرا مال خودت کنی .... خدای مهربانم.... چند دریا اشک لازم است؟.... چند شب بیداری؟
چقدر التماس؟
بگو.... بگو باید کدام اسماعیلم را
قربانی کنم تا مرا بخواهی ؟
بگو چه کنم .... الهی .... من خسته ام از دنیای
پر ذرق و برق دروغی .... خسته ام از آدمهای مصنوعی .... عشق های مصنوعی .... چشمهای مصنوعی .... چه کنم تا بخواهی
تا تنها کنیز تو باشد.... چه کنم تا مرا
برای خودت بخواهی ....؟
۷۱۸
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.