از نور حرف می زنم
از نور حرف می زنم
هر بامداد
تا نورِ مهر می دمد از كوه های دور
من بال می گشایم
چابك تر از نسیم
پیغام صبحدم را
با شعرهای روشن
پرواز می دهم
انبوه خفتگان را
با نغمه های شیرین
آواز می دهم
از نور حرف می زنم، از نور
از جانِ زنده
از نفسِ تازه
از غرور!
اما در ازدحام خیابان
گم می شود صدای من و نغمه های من
گویند این و آن:
"خود را از این تكاپوی بیهوده وارهان!
بی حاصل است این همه فریاد
در گوش های كر
دیوانه حرف می زند از نور
با موش های كور"
بیگانه با تمامی این حرف های سرد،
من، همچنان صبور
با عشق، شوق و شور
انبوه خفتگان را
آواز می دهم
پیغام صبحدم را
پرواز می دهم
هر سو كه می روم،
در گوش این و آن،
حتی در ازدحام خیابان
از نور حرف می زنم،
از نور!
فریدون مشیری
هر بامداد
تا نورِ مهر می دمد از كوه های دور
من بال می گشایم
چابك تر از نسیم
پیغام صبحدم را
با شعرهای روشن
پرواز می دهم
انبوه خفتگان را
با نغمه های شیرین
آواز می دهم
از نور حرف می زنم، از نور
از جانِ زنده
از نفسِ تازه
از غرور!
اما در ازدحام خیابان
گم می شود صدای من و نغمه های من
گویند این و آن:
"خود را از این تكاپوی بیهوده وارهان!
بی حاصل است این همه فریاد
در گوش های كر
دیوانه حرف می زند از نور
با موش های كور"
بیگانه با تمامی این حرف های سرد،
من، همچنان صبور
با عشق، شوق و شور
انبوه خفتگان را
آواز می دهم
پیغام صبحدم را
پرواز می دهم
هر سو كه می روم،
در گوش این و آن،
حتی در ازدحام خیابان
از نور حرف می زنم،
از نور!
فریدون مشیری
۱.۳k
۰۹ فروردین ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.