((جشن مرگم برپاست))
((جشن مرگم برپاست))
شب،
شب سختی بود.
و چه آسان و چه بی پروا گفت : که دگر حسی نیست.
دل من، هری ریخت، درد با من آمیخت،
قلبم از جا لرزید، قطره اشکم خشکید.
مات و مبهوت شدم.
***
مادرم گفت : بیا
سفره ی شام چه رنگین شده است.
و سرم،
آخ سرم
پر سردرد شده.
باز هم مادر گفت :
کودکم موقع شام است،
بیا.
***
چشمها را بستم،
با دل خود گفتم :
سهم دل نازک من،
پاسخی سرد نبود!!
شوق دیدار کجاست؟!
او که با من میگفت : دل سنگش، تنگ است.
***
دلم از سینه جدا شد، نفسم بند آمد.
و دلم، این دل پاک
که چه امید عبث داشت به دل.
این هم از قصه ی عشق لیلی،
وای بر مجنونم.
***
مرگ من بود همان لحظه که گفت :
سخنی با تو ندارم،
قهرم.
کاشکی میمردم.
***
وقت رفتن شده دوست
آخرین شعر مرا هم تو بخوان و به این آخر بد هم تو بخند
خنده ات تسکینی است،
به دل خون شده ام
فصل مرگم پیداست
((جشن مرگم برپاست))
شب،
شب سختی بود.
و چه آسان و چه بی پروا گفت : که دگر حسی نیست.
دل من، هری ریخت، درد با من آمیخت،
قلبم از جا لرزید، قطره اشکم خشکید.
مات و مبهوت شدم.
***
مادرم گفت : بیا
سفره ی شام چه رنگین شده است.
و سرم،
آخ سرم
پر سردرد شده.
باز هم مادر گفت :
کودکم موقع شام است،
بیا.
***
چشمها را بستم،
با دل خود گفتم :
سهم دل نازک من،
پاسخی سرد نبود!!
شوق دیدار کجاست؟!
او که با من میگفت : دل سنگش، تنگ است.
***
دلم از سینه جدا شد، نفسم بند آمد.
و دلم، این دل پاک
که چه امید عبث داشت به دل.
این هم از قصه ی عشق لیلی،
وای بر مجنونم.
***
مرگ من بود همان لحظه که گفت :
سخنی با تو ندارم،
قهرم.
کاشکی میمردم.
***
وقت رفتن شده دوست
آخرین شعر مرا هم تو بخوان و به این آخر بد هم تو بخند
خنده ات تسکینی است،
به دل خون شده ام
فصل مرگم پیداست
((جشن مرگم برپاست))
۱.۸k
۳۰ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.