پارت ۷
دلم هری می ریزد .اما غش غش میخندم زیر گوشم می گوید :
_ بخند ! گریتم می بینیم .
خودم را لوس می کنم در آغوشش می چرخم . یک سر و گردن از من بلند قد و قامت تر است .
سر بالا می گیرم تا صورتش را ببینم .
– دلت میاد گریه کنم ؟
– اگه بحث اعمال منافعی عفت باشه چرا که نه .
نیشگون ازش می گیرم و او غش غش می خندد .
به خنده اش دلخوشم . به اینکه او اگر حتی سنگ هم از اسمان ببارد باز پشتم است .
سر در سینه اش پنهان می کنم و با خجالت می گویم :
– خیلی دوستت دارم .
– از دل من خبر نداری قناری مهبد من خرابتم به مولا .
ملافه را دور خودم می پیچم با انکه شب گذشته سانت به سانت تنم را فتح کرده است اما از او شرمگینم و روی اینکه نگاه در نگاهش بدوزم را ندارم .
صدا می کند :
-قناری مهبد ؟
لحن نرمش دلم را زیر و رو می کند. قلبم تپش می گیرد گویی می خواهد از سینه ام بیرون بپرد .
– بیدار نمی شی ؟
می خواهد ملافه را کنار بزند که جیغ خفه ای می کشم .
غش غش می خندد و دل من با خنده مردانه ضعف میرود . عشقم به این مرد بی اندازه است .
– مگه چیزی هم مونده که ندیده باشم ؟ چرا رو می گیری ؟
شب پیش مرا از بر شده بود . ندیدنی نمانده بود . زیر دلم تیر می کشد و شاکی می گویم :
– مهبد !
– جان مهبد ؟ کم قر و قمیش بیا بابا نوکرتم . میزنه بالا ها اونوقت عواقبش پای خود خودته .
تا به خودم بیایم ملافه را از روی صورتم کنار می کشد . با بالا تنه عریان و لبخند به لب نگاهم می کند و من نگاه می دزدم .
پیشانیم را می بوسد:
– غلاف نکن .
لب می گزم :
– چی ؟
– نگاهتو غلاف نکن ! بذار غرق شم تو اقیانوس چشات .
با شرم نگاهش می کنم .و او بی معطلی ملافه را از تت عریانم هم کنار می زدند و بیشتر خجالتم می دهد :
– اذیت نکن مهبد .
زیر دلم تیر می کشد .روی دلم دست می کشد . تن من یخ است و دست او گرم و پر التهاب :
– درد نداری ؟
– کم .
– کم تو یعنی زیاد عروس خجالتی !
می خندم و ای جانی می گوید و همان لحظه صدای در شنیده می شود .
می گوید تو همینجا بمان من در را باز می کنم . از من فاصله می گیرد و من باز تنم را ملافه پیچ می کنم .
درد دارم ، دمر میشوم . شکمم را به لحاف می چسبانم . گرم است . یخ تنم را آب می کند.
سروصدای که از آن بیرون شنیده میشود گوشم را تیز می کند .
– ناموس دزد پفیوز تخم آقام نیستم اگه خونتو همینجا نریزم .
رنگم می پرد . صدا به گوشم آشنا تر از آن است که باید . پلکم می پرد . وحشت می کنم . از هرچه می ترسیدم به سرم آمد .
_ بخند ! گریتم می بینیم .
خودم را لوس می کنم در آغوشش می چرخم . یک سر و گردن از من بلند قد و قامت تر است .
سر بالا می گیرم تا صورتش را ببینم .
– دلت میاد گریه کنم ؟
– اگه بحث اعمال منافعی عفت باشه چرا که نه .
نیشگون ازش می گیرم و او غش غش می خندد .
به خنده اش دلخوشم . به اینکه او اگر حتی سنگ هم از اسمان ببارد باز پشتم است .
سر در سینه اش پنهان می کنم و با خجالت می گویم :
– خیلی دوستت دارم .
– از دل من خبر نداری قناری مهبد من خرابتم به مولا .
ملافه را دور خودم می پیچم با انکه شب گذشته سانت به سانت تنم را فتح کرده است اما از او شرمگینم و روی اینکه نگاه در نگاهش بدوزم را ندارم .
صدا می کند :
-قناری مهبد ؟
لحن نرمش دلم را زیر و رو می کند. قلبم تپش می گیرد گویی می خواهد از سینه ام بیرون بپرد .
– بیدار نمی شی ؟
می خواهد ملافه را کنار بزند که جیغ خفه ای می کشم .
غش غش می خندد و دل من با خنده مردانه ضعف میرود . عشقم به این مرد بی اندازه است .
– مگه چیزی هم مونده که ندیده باشم ؟ چرا رو می گیری ؟
شب پیش مرا از بر شده بود . ندیدنی نمانده بود . زیر دلم تیر می کشد و شاکی می گویم :
– مهبد !
– جان مهبد ؟ کم قر و قمیش بیا بابا نوکرتم . میزنه بالا ها اونوقت عواقبش پای خود خودته .
تا به خودم بیایم ملافه را از روی صورتم کنار می کشد . با بالا تنه عریان و لبخند به لب نگاهم می کند و من نگاه می دزدم .
پیشانیم را می بوسد:
– غلاف نکن .
لب می گزم :
– چی ؟
– نگاهتو غلاف نکن ! بذار غرق شم تو اقیانوس چشات .
با شرم نگاهش می کنم .و او بی معطلی ملافه را از تت عریانم هم کنار می زدند و بیشتر خجالتم می دهد :
– اذیت نکن مهبد .
زیر دلم تیر می کشد .روی دلم دست می کشد . تن من یخ است و دست او گرم و پر التهاب :
– درد نداری ؟
– کم .
– کم تو یعنی زیاد عروس خجالتی !
می خندم و ای جانی می گوید و همان لحظه صدای در شنیده می شود .
می گوید تو همینجا بمان من در را باز می کنم . از من فاصله می گیرد و من باز تنم را ملافه پیچ می کنم .
درد دارم ، دمر میشوم . شکمم را به لحاف می چسبانم . گرم است . یخ تنم را آب می کند.
سروصدای که از آن بیرون شنیده میشود گوشم را تیز می کند .
– ناموس دزد پفیوز تخم آقام نیستم اگه خونتو همینجا نریزم .
رنگم می پرد . صدا به گوشم آشنا تر از آن است که باید . پلکم می پرد . وحشت می کنم . از هرچه می ترسیدم به سرم آمد .
۴.۱k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.