امشب . . . .
امشب . . . .
بویِ نبودنت همه جا پیچیده . . . .
و اینجا یک نفر در هیاهویِ شیشه ها ,
فریاد می زند . . . .
که تو دیگر نخواهی آمد . . . .
دلم می خواهد ,
همه ی شیشه ها را بشکنم . . . .
و گلویِ کسی را پاره کنم ,
که پُشتِ پرده ی شیشه ها ست . . . .
خفه اش کنید . . . . !
من دیگر طاقت ندارم . . . .
بویِ نبودنت همه جا پیچیده . . . .
و اینجا یک نفر در هیاهویِ شیشه ها ,
فریاد می زند . . . .
که تو دیگر نخواهی آمد . . . .
دلم می خواهد ,
همه ی شیشه ها را بشکنم . . . .
و گلویِ کسی را پاره کنم ,
که پُشتِ پرده ی شیشه ها ست . . . .
خفه اش کنید . . . . !
من دیگر طاقت ندارم . . . .
۳۳۳
۲۴ فروردین ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.