قسمت سوم:
قسمت سوم:
ناگهان صدای پسر او را کاملا از خواب پراند..پسر:بیدار شدی بالاخره؟در ضمن بابت اینکه زخمامو درمان کردی و گذاشتی تو خونت بخوابم ممنون...فکر کنم از اینکه منو این طوری دوباره دیدی شکه شدی...میاکو:نمیفهمم..نه جریان دیشب تو و نه اون یه سال پیش رو! پسر:میتونیم بیخیال شیم.. _نه..من حتی
اسمت رو نمیدونم.. _ اسمم؟او اسمم.. _چی انقدر تعجب آوره.. _اسمم سهونه..میتونی سهون صدام کنی.. _خب...اسم منم میاکو هست ..میتونی..._آره ..می دونم ... _از کجا؟ _خب مادرت این جوری صدات میکرد...میاکو.. _آهان.. میتونم یه چیزی ازت بپرسم سهون؟ _بپرس.. _جریان دیشب چی بوده؟ _خب راستش..امممممم..که ناگهان صدای چند پسر از داخل اتاقش آمد:بچه ها...اروم تر...میتونم بوش رو حس کنم..ولی.. سهون و میاکو با سرعت به سمت اتاق دویدند...سهون:کریس...تو و دوستات اینجا چیکار میکنین!..گفته بودم که دیگه نمیخام ببینمتون... کریس:منم همچین ازت خوشم نمیاد...فقط دنبال بو اومدم... _بوی چی؟ _بوی یه گرگ رو حس کردم ...گفتم شاید کای باشه...آخه از دیشب ندیدمش... _کای اینجا چیکار میکنه آخه! تائو:اینو ول کن...فکر کنم دیشب در خدمت خانم بودین.. _سوهو: ول کنین ...بسه دیگه...اگر کای اینجا نیست بریم دیگه... میاکو:وایسا ببینم..بدون اجازه اومدیم توی اتاقم و اونوقت میخاین برین! _کریس:پس خانمی زبون هم دارن.. _میاکو: نه فقط تو بلدی حرف بزنی... و کریس و میاکو به هم خیره شدند...کریس خواست جواب میاکو را بدهد که صدای لوهان از پشت سرش او را میخکوب کرد... _لوهان:هی کریس..بهتره گورتو گم کنی چون چانیول بد جور به تو آلرژی داره..خودمم همراهیش میکنم...فهمیدی؟ چشمان دختر به آن دو افتاد..کسی که اسمش چانیول بود چشمانش قرمز شده بودند و ترسناک ..دختر گیج شده بود.._سوهو:بچه ها...بسههههه..کریس ..تائو...همه...بریم دیگه...لوهان..از تو هم عذر میخام..و کریس و سوهو و بقیه ی آن ها از آنجا دور شدند
ناگهان صدای پسر او را کاملا از خواب پراند..پسر:بیدار شدی بالاخره؟در ضمن بابت اینکه زخمامو درمان کردی و گذاشتی تو خونت بخوابم ممنون...فکر کنم از اینکه منو این طوری دوباره دیدی شکه شدی...میاکو:نمیفهمم..نه جریان دیشب تو و نه اون یه سال پیش رو! پسر:میتونیم بیخیال شیم.. _نه..من حتی
اسمت رو نمیدونم.. _ اسمم؟او اسمم.. _چی انقدر تعجب آوره.. _اسمم سهونه..میتونی سهون صدام کنی.. _خب...اسم منم میاکو هست ..میتونی..._آره ..می دونم ... _از کجا؟ _خب مادرت این جوری صدات میکرد...میاکو.. _آهان.. میتونم یه چیزی ازت بپرسم سهون؟ _بپرس.. _جریان دیشب چی بوده؟ _خب راستش..امممممم..که ناگهان صدای چند پسر از داخل اتاقش آمد:بچه ها...اروم تر...میتونم بوش رو حس کنم..ولی.. سهون و میاکو با سرعت به سمت اتاق دویدند...سهون:کریس...تو و دوستات اینجا چیکار میکنین!..گفته بودم که دیگه نمیخام ببینمتون... کریس:منم همچین ازت خوشم نمیاد...فقط دنبال بو اومدم... _بوی چی؟ _بوی یه گرگ رو حس کردم ...گفتم شاید کای باشه...آخه از دیشب ندیدمش... _کای اینجا چیکار میکنه آخه! تائو:اینو ول کن...فکر کنم دیشب در خدمت خانم بودین.. _سوهو: ول کنین ...بسه دیگه...اگر کای اینجا نیست بریم دیگه... میاکو:وایسا ببینم..بدون اجازه اومدیم توی اتاقم و اونوقت میخاین برین! _کریس:پس خانمی زبون هم دارن.. _میاکو: نه فقط تو بلدی حرف بزنی... و کریس و میاکو به هم خیره شدند...کریس خواست جواب میاکو را بدهد که صدای لوهان از پشت سرش او را میخکوب کرد... _لوهان:هی کریس..بهتره گورتو گم کنی چون چانیول بد جور به تو آلرژی داره..خودمم همراهیش میکنم...فهمیدی؟ چشمان دختر به آن دو افتاد..کسی که اسمش چانیول بود چشمانش قرمز شده بودند و ترسناک ..دختر گیج شده بود.._سوهو:بچه ها...بسههههه..کریس ..تائو...همه...بریم دیگه...لوهان..از تو هم عذر میخام..و کریس و سوهو و بقیه ی آن ها از آنجا دور شدند
۱۰.۷k
۱۲ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.