اتش نفرت
اتش نفرت
قسمت۷
کای:
دستمو به نشانه ی سکوت رو لبش گذاشتم:دخترا خیلی حرف میزنن درضمن زود قضاوت میکنن و میرم
هیومین:
نفس عمیقی میکشم اوه منظورش چیه؟!
ایون میاد و میگه هیو حالت خوبه؟
_اوهوم...
جیون:
با عصبانیت تمام داشتم میرفتم که سهون دستمو میگره و توپ بسکتبالو میندازه تو بغلم:الان وقت بسکتباله؟
_میخوام وایسی به کای فکر کنی؟
نگاهش کردم راست میگفت گفتم:ولی من که بسکتبال بلد نیستم!
سهون:
خوب یادت میدم
شروع کردم به دویدن :بیا ازم توپو بگیر یالا
خب نه زورشو داشت نه بلد بود کلی کار کردیم نشستم یه گوشه دیدم کای این همه مدت داشت نگامو میکرد لبخند پیروز منده نه ای زدم
کای:
عالی شد دوست دخترمو دزدیدن
سهون ادمت میکنم
رفتم طرف کلاس زنگ که خورد با اشاره به هیومین گفتم بیاا حیاط پشتی کارت دارم
بدبخت ترسید فکر کرد میخوام بخورمش پوسخندی زدم و رفتم حیاط پشتی
میخواستم به خاطر این که کار سهونو تلافی کنم با هیو دوس شم
هیومین:
رفتم حیاط پشتی:بله؟ رو بهم کرد و گفت نمیخورمت که بیا نزدیک خو
رفتم نزدیک تر
راستش یکم میترسیدمو استرس داشتم نمیدونم حالا از چی
کای:
دستمو میزارم پشت سرم و میگم ام میای یه عهد ببندیم؟!
میبینم یه جوری جا میخوره منم برای این که نخوام زیاد حرف بزنم میرم سر اصل مطلب :خب تا یه ماه دوست دخترم باش همین خودمم خندم میگیره اوه چی گفتم :یا منظورمو که میفهمی یه جور معامله تو ماه دوست دخترم باش بعدش هرچی بخوای بهت میدم یا هر
قسمت۷
کای:
دستمو به نشانه ی سکوت رو لبش گذاشتم:دخترا خیلی حرف میزنن درضمن زود قضاوت میکنن و میرم
هیومین:
نفس عمیقی میکشم اوه منظورش چیه؟!
ایون میاد و میگه هیو حالت خوبه؟
_اوهوم...
جیون:
با عصبانیت تمام داشتم میرفتم که سهون دستمو میگره و توپ بسکتبالو میندازه تو بغلم:الان وقت بسکتباله؟
_میخوام وایسی به کای فکر کنی؟
نگاهش کردم راست میگفت گفتم:ولی من که بسکتبال بلد نیستم!
سهون:
خوب یادت میدم
شروع کردم به دویدن :بیا ازم توپو بگیر یالا
خب نه زورشو داشت نه بلد بود کلی کار کردیم نشستم یه گوشه دیدم کای این همه مدت داشت نگامو میکرد لبخند پیروز منده نه ای زدم
کای:
عالی شد دوست دخترمو دزدیدن
سهون ادمت میکنم
رفتم طرف کلاس زنگ که خورد با اشاره به هیومین گفتم بیاا حیاط پشتی کارت دارم
بدبخت ترسید فکر کرد میخوام بخورمش پوسخندی زدم و رفتم حیاط پشتی
میخواستم به خاطر این که کار سهونو تلافی کنم با هیو دوس شم
هیومین:
رفتم حیاط پشتی:بله؟ رو بهم کرد و گفت نمیخورمت که بیا نزدیک خو
رفتم نزدیک تر
راستش یکم میترسیدمو استرس داشتم نمیدونم حالا از چی
کای:
دستمو میزارم پشت سرم و میگم ام میای یه عهد ببندیم؟!
میبینم یه جوری جا میخوره منم برای این که نخوام زیاد حرف بزنم میرم سر اصل مطلب :خب تا یه ماه دوست دخترم باش همین خودمم خندم میگیره اوه چی گفتم :یا منظورمو که میفهمی یه جور معامله تو ماه دوست دخترم باش بعدش هرچی بخوای بهت میدم یا هر
۹.۰k
۲۲ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.