پارت 22
پارت 22
با پام به در لگدی زدمو با حرص رفتم پایین.
+چیزی شده؟ خیلی عصبی بنظر میای؟
_چیزی نیست فقط با پدرخواندم بحثم شد.
+همین؟ اینکه عادیه.
_بیخیال.
فلش بک به خونه
وقتی رسیدم خونه از خستگی رو تخت ولو شدم. تصویر اون جنازه از ذهنم پاک نمیشد. آخه یه جنازه تو کاخ پدرخواندم؟ نکنه اونم یکی از قربانی های دیگشه؟
این فکرارو از سرم بیرون کردم و لباسامو عوض کردم و رفتم مسواک بزنم. رفتم مسواک بزنم که صدای شکستن شیشه به گوشم رسید. برگشتمو دیدم پنجره شکسته. چجوری؟ یکم ترسیده بودم ولی رفتم سمت پنجره. یه سواراخ بزرگ وسطش بود. به اون سوراخ دست زدم و یه دفعه کل شیشه پنجره خورد شد و ریخت زمین. صورتمو با دستام پوشوندم که شیشه ها رو صورتم نریزه. متاسفانه چندتا خورده شیشه رفت تو دستمو باعث خونریزی دستم شد. چرا یه دفعه اینجوری شد؟ داشتم میرفتم دستمو بشورم که یه سنگ نظرمو جلب کرد. برش داشتم. یه یادداشت بهش وصل شده بود. کاغذو که باز کردم بزرگ نوشته بود :
{منتظر چیزای غیرمنتظره باش}
مطمئنم کار خودشه. کار خود آقای پارکه. فکر میکنه میتونه با این کاراش منو بترسونه. پوزخندی زدمو رفتم سمت سینک ظرفشویی. کاغذو انداختم تو ظرفشویی و روش آب باز کردم و خون دستمو شستم. خون ریخته بود رو کاغذ خیس شده. یه لحظه ترس وجودمو گرفت. چیزای غیرمنتظره؟ یعنی میخواد چیکار بکنه؟ نکنه بره سراغ هیونجین و بقیه؟ اگه آسیبی به هانول برسونه چی؟ ضربه ای به سرم زدم تا دست از فکرا برداره. رفتم سمت اتاقمو موبایلمو برداشتم و با هانول زنگ زدم. وقتی خیالم راحت شد حالش خوبه خوابیدم.
صبح با کلافگی زیاد بیدار شدم. بره اولین بار سرموقع بیدار شدم. قبل از هرکاری رفتم سمت کیفم تا چک کنم ببینم فلش هنوز اونجاست یا نه. فلشو برداشتم و تو جای مخفی پشت عکسم قایم کردم.
_اینجا جاش امنه.
(صدای زنگ گوشی)
_الو؟
+هنوزم شمارمو سیو نکردی؟
_چرا باید شمارتو سیو کنم؟
+نمیدونم. گفتم شاید دلت بخواد.
_دلم نمیخواد. بره چی زنگ زدی؟
+چرا نمیتونم به دوست دخترم زنگ بزنم؟
_چی؟ دوست دخترت؟
+چیه؟ خوشت نیومد؟
_چرا باید خوشم بیاد؟ دیوونه شدی؟
+بهت گفته بودم که شیفته و دیوونه تو شدم.
_...(قط کرد)
_اون دیوونس و آخر سر منم دیوونه میکنهه. فقط چون اجازه دادم که ببوستم قرار بر این نیست که دوست دخترش باشمم. اییش.
بعد از اون تماس یه دوش کوچیک گرفتمو رفتم بیرون. دیدم همه شیشه خورده ها جمع شده و بوی خوبی هم میاد. یه یادداشت رو میز بود :
{خانم من اینجارو تمیز کردم}
لبخندی زدمو رفتم سر میز نشستمو صبحونمو خوردم.
چرا حمایتاتون کمه؟ پارت قبلی به 15 تا لایک نرسید ولی دلم نیومد نزارم.
#هیونجین
#فیک
#استری_کیدز
با پام به در لگدی زدمو با حرص رفتم پایین.
+چیزی شده؟ خیلی عصبی بنظر میای؟
_چیزی نیست فقط با پدرخواندم بحثم شد.
+همین؟ اینکه عادیه.
_بیخیال.
فلش بک به خونه
وقتی رسیدم خونه از خستگی رو تخت ولو شدم. تصویر اون جنازه از ذهنم پاک نمیشد. آخه یه جنازه تو کاخ پدرخواندم؟ نکنه اونم یکی از قربانی های دیگشه؟
این فکرارو از سرم بیرون کردم و لباسامو عوض کردم و رفتم مسواک بزنم. رفتم مسواک بزنم که صدای شکستن شیشه به گوشم رسید. برگشتمو دیدم پنجره شکسته. چجوری؟ یکم ترسیده بودم ولی رفتم سمت پنجره. یه سواراخ بزرگ وسطش بود. به اون سوراخ دست زدم و یه دفعه کل شیشه پنجره خورد شد و ریخت زمین. صورتمو با دستام پوشوندم که شیشه ها رو صورتم نریزه. متاسفانه چندتا خورده شیشه رفت تو دستمو باعث خونریزی دستم شد. چرا یه دفعه اینجوری شد؟ داشتم میرفتم دستمو بشورم که یه سنگ نظرمو جلب کرد. برش داشتم. یه یادداشت بهش وصل شده بود. کاغذو که باز کردم بزرگ نوشته بود :
{منتظر چیزای غیرمنتظره باش}
مطمئنم کار خودشه. کار خود آقای پارکه. فکر میکنه میتونه با این کاراش منو بترسونه. پوزخندی زدمو رفتم سمت سینک ظرفشویی. کاغذو انداختم تو ظرفشویی و روش آب باز کردم و خون دستمو شستم. خون ریخته بود رو کاغذ خیس شده. یه لحظه ترس وجودمو گرفت. چیزای غیرمنتظره؟ یعنی میخواد چیکار بکنه؟ نکنه بره سراغ هیونجین و بقیه؟ اگه آسیبی به هانول برسونه چی؟ ضربه ای به سرم زدم تا دست از فکرا برداره. رفتم سمت اتاقمو موبایلمو برداشتم و با هانول زنگ زدم. وقتی خیالم راحت شد حالش خوبه خوابیدم.
صبح با کلافگی زیاد بیدار شدم. بره اولین بار سرموقع بیدار شدم. قبل از هرکاری رفتم سمت کیفم تا چک کنم ببینم فلش هنوز اونجاست یا نه. فلشو برداشتم و تو جای مخفی پشت عکسم قایم کردم.
_اینجا جاش امنه.
(صدای زنگ گوشی)
_الو؟
+هنوزم شمارمو سیو نکردی؟
_چرا باید شمارتو سیو کنم؟
+نمیدونم. گفتم شاید دلت بخواد.
_دلم نمیخواد. بره چی زنگ زدی؟
+چرا نمیتونم به دوست دخترم زنگ بزنم؟
_چی؟ دوست دخترت؟
+چیه؟ خوشت نیومد؟
_چرا باید خوشم بیاد؟ دیوونه شدی؟
+بهت گفته بودم که شیفته و دیوونه تو شدم.
_...(قط کرد)
_اون دیوونس و آخر سر منم دیوونه میکنهه. فقط چون اجازه دادم که ببوستم قرار بر این نیست که دوست دخترش باشمم. اییش.
بعد از اون تماس یه دوش کوچیک گرفتمو رفتم بیرون. دیدم همه شیشه خورده ها جمع شده و بوی خوبی هم میاد. یه یادداشت رو میز بود :
{خانم من اینجارو تمیز کردم}
لبخندی زدمو رفتم سر میز نشستمو صبحونمو خوردم.
چرا حمایتاتون کمه؟ پارت قبلی به 15 تا لایک نرسید ولی دلم نیومد نزارم.
#هیونجین
#فیک
#استری_کیدز
۳.۸k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.