کل خاندانمون نشسته بودن. داییم بهم گفت :تو خیلی دلقکی، با
کل خاندانمون نشسته بودن. داییم بهم گفت :تو خیلی دلقکی، باید بجای میمون، تو رو میفرستادند فضا،
منم یکم اندیشه کردم و گفتم :حلال زاده به داییش میره!
یه سکوته خاصی همجا رو گرفت اون لحظه!!!
منم یکم اندیشه کردم و گفتم :حلال زاده به داییش میره!
یه سکوته خاصی همجا رو گرفت اون لحظه!!!
۱۱.۸k
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.