Part4
Part4
اوووف بالاخره تموم شد!چه قدر این حسینی حرف میزنه هاااا!
داشتم از کلاس میرفتم بیرون که یکی پشت گوشم گفت بد میبینی,تا برگشتم ببینم کیه نهال صدام کرد!
بیخیال شدم و راه افتادم سمت ماشین...
سوار ماشین شدیم و از پارکینگ اومدیم بیرون همینجور داشتیم میرفتیم که حس کردم ماشین پشتی دنبالمونه پس سرعتمو کم کردم که از کنارم رد شد که دیدم رایان و دوستاشن همینجور داشتیم نگاشون میکردیم که شیشه ماشینو دادن پایین و عربده زنان سرعتشونو زیاد کردن و رفتن.
اینام چل میزنننا😒 😒 😒
تصمیم گرفتیم بریم کافی شاپ که آوا گفت مهمونی دارن و نمیاد پس کلا بیخیال کافی شاپ شدیم.آوا و نهالو رسوندم و بعد از خداحافظی با نهال راه افتادم برم خونه تو راهم صدای آهنگو زیاد کردم و بلند بلند باهاش میخوندم !هرکی منو میدید سری به نشانه ی تاسف واسم تکون میداد و میرفت... همینجور تو حس بودم که یه لحظه از تو آینه دیدم دوباره رایان پشت سرمه ولی این بار تنها بود با خونسردی به رانندگیم ادامه دادم که دیدم همینجور داره دنبالم میاد کم کم دیگه داشتم میترسیدم،ولی خونسردیمو حفظ کردم و سرعتمو زیاد کردم که اونم سرعتشو بیشتر کرد با ترس از تو آینه نگاهی بهش انداختم که پوزخند حرص دراری زد که منم پوزخند پررنگ تری زدم و به راهم ادامه دادم فوری پیچیدم تو یه خیابون فرعی و با سرعت خیلی زیاد سعی داشتم از دستش فرار کنم که یهویی...
@roman_khooob
اوووف بالاخره تموم شد!چه قدر این حسینی حرف میزنه هاااا!
داشتم از کلاس میرفتم بیرون که یکی پشت گوشم گفت بد میبینی,تا برگشتم ببینم کیه نهال صدام کرد!
بیخیال شدم و راه افتادم سمت ماشین...
سوار ماشین شدیم و از پارکینگ اومدیم بیرون همینجور داشتیم میرفتیم که حس کردم ماشین پشتی دنبالمونه پس سرعتمو کم کردم که از کنارم رد شد که دیدم رایان و دوستاشن همینجور داشتیم نگاشون میکردیم که شیشه ماشینو دادن پایین و عربده زنان سرعتشونو زیاد کردن و رفتن.
اینام چل میزنننا😒 😒 😒
تصمیم گرفتیم بریم کافی شاپ که آوا گفت مهمونی دارن و نمیاد پس کلا بیخیال کافی شاپ شدیم.آوا و نهالو رسوندم و بعد از خداحافظی با نهال راه افتادم برم خونه تو راهم صدای آهنگو زیاد کردم و بلند بلند باهاش میخوندم !هرکی منو میدید سری به نشانه ی تاسف واسم تکون میداد و میرفت... همینجور تو حس بودم که یه لحظه از تو آینه دیدم دوباره رایان پشت سرمه ولی این بار تنها بود با خونسردی به رانندگیم ادامه دادم که دیدم همینجور داره دنبالم میاد کم کم دیگه داشتم میترسیدم،ولی خونسردیمو حفظ کردم و سرعتمو زیاد کردم که اونم سرعتشو بیشتر کرد با ترس از تو آینه نگاهی بهش انداختم که پوزخند حرص دراری زد که منم پوزخند پررنگ تری زدم و به راهم ادامه دادم فوری پیچیدم تو یه خیابون فرعی و با سرعت خیلی زیاد سعی داشتم از دستش فرار کنم که یهویی...
@roman_khooob
۳.۲k
۲۸ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.