به تو وابسته شدم و تنهایی پیشِ رویم سکوت می کند....
به تو وابسته شدم و تنهایی پیشِ رویم سکوت می کند....
سر می کنم لای سینه ی تخت....
و کسی مرا به گُودِ سنجش چشم هایت هُل می دهد....
یک نفس درد می کشم....
تسکین، دستی ست که ساعت را فهمیده باشد....
وگرنه بی هنگام همه ی دوست داشتن را به آتش می کشم....
تمامِ شب می سوزد تخت، می سوزد سینه ام از درد....
و فردا، خستگی جاروی پیرمردی,
خاکسترم را از خاکِ گُودِ چشمانت کنار می زند....
سر می کنم لای سینه ی تخت....
و کسی مرا به گُودِ سنجش چشم هایت هُل می دهد....
یک نفس درد می کشم....
تسکین، دستی ست که ساعت را فهمیده باشد....
وگرنه بی هنگام همه ی دوست داشتن را به آتش می کشم....
تمامِ شب می سوزد تخت، می سوزد سینه ام از درد....
و فردا، خستگی جاروی پیرمردی,
خاکسترم را از خاکِ گُودِ چشمانت کنار می زند....
۱.۹k
۰۲ خرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.