پلک چشمم که میپرید مادر زبان به دندان میگزید و میگفت:هیسسسس...
چه معنی دارد پلک چشم دختر بپرد...
اما من ته دلم انگار کسی با شیطنت به شیشه ی دلم سنگ میزد و فردای آن روز تو از کوچه ی ما رد میشدی و پلک چشمم آرام میگرفت...
دلم که به هوای تو پر میکشید انگار مرغهای کوچک عشق در حیاط دلم بی ترس از قفس آنقدر میپریدند که از نفس می افتادند و فردای آنروز تو از پشت پنجره ی اتاق کوچکت برای من دست تکان میدادی و دلم آرام میگرفت...
این روزها مدام به سرم میزند از پنجره ی اتاق زیرشیروانی بپرم خدا را چه دیدی شاید فردا در آغوش تو سقوط کنم و برای همیشه آرام شوم...
پلک چشمم که میپرید مادر زبان به دندان میگزید و میگفت:هیسسسس...
چه معنی دارد پلک چشم دختر بپرد...
اما من ته دلم انگار کسی با شیطنت به شیشه ی دلم سنگ میزد و فردای آن روز تو از کوچه ی ما رد میشدی و پلک چشمم آرام میگرفت...
دلم که به هوای تو پر میکشید انگار مرغهای کوچک عشق در حیاط دلم بی ترس از قفس آنقدر میپریدند که از نفس می افتادند و فردای آنروز تو از پشت پنجره ی اتاق کوچکت برای من دست تکان میدادی و دلم آرام میگرفت...
این روزها مدام به سرم میزند از پنجره ی اتاق زیرشیروانی بپرم خدا را چه دیدی شاید فردا در آغوش تو سقوط کنم و برای همیشه آرام شوم...
۲.۰k
۳۰ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.