سرکار دومی*با دوستم همون فاطی رفتیمو رفتیمو رفتیم یهو دید
سرکار دومی*با دوستم همون فاطی رفتیمو رفتیمو رفتیم یهو دیدم تو بازار میوه جاتیم تره بار خخخ به دوستم گفتم بیا یکم دیگه بریم اونم هی میگف نه برگردیم هیچ چی دیگه رفتیم جلو دیدیم یه پادگان اونجاس رفتیم نشستیم جلو پادگان رو صندلی بعد هیش کی مارو نمیدید بعد یهو یه سرباز مارو دید خیلی بی حال نشسته بود تا ما رو دید بلند شد شاخ و صاف نشست هه بعد چند دقیقه به دوستش مارو گفت و... دوستش اومد جلو بهمون پیشنهاد داد و.. فاطیم از پشت منو میزد میگف پاشو بریم من میگفتم نه اونم میگف شماره نمیگیریما منم گفتم مگه واسه شماره اومدیم هان بعد سربازه گفت شماره میخوایین من با صدای بلند گفتم اره اره بعد اونم انداخت جلو پامون و ما به قصد مثلا برداشتنش رفتیم جلو من خم شدم به جای اینکه شماره رو بردارم بند کفشمو درست کردم و بعد بلند شدم بعدشم کاغذو با پام له کردم و یه کار دیگه هم کردم بعد گذاشتیم بریم سربازه التماس میکرد خخخ فاطی برگشت زبونشو در اورد و... هیچ چی دیگه تمومید برگشتیم خونه
۱۵.۱k
۱۸ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.