یادش بخیر بچه بودم با دختر عمم رفتم بیرون(اون هم بچه بود)
یادش بخیر بچه بودم با دختر عمم رفتم بیرون(اون هم بچه بود)بعد از اینکه رفتیم پارک بازی کردیم موقع برگشتن لیلا(دختر عمم) رفت کنار مغازه ای به فروشنده گفت این نمکدونا چنده پیرمرد گفت فروشی نیست لیلا برگشت گفت ننت چی ننت چنده آقا چشمت روز بد نبینه پیر مرد هم بلند شد دنبالمون افتاد تا یه کوچه که دویدیم نزدیک خونه رسیدیم دیدیم پیر مرد هم پشت سرمونه پریدیم تو مغازه بقل خونمون مبل فروشی بود قایم شدیم پیرمرد اومد بزنتمون که فروشنده جلوشو گرفت بعد از اینکه رفتم به عمم گفتم اون رفت با پیر مرد دعوا فکر کنم اون هم یه فس فحش بهش داده بود :-)
۴.۳k
۲۷ خرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.