قسمت چهل و سه رمان آوازه زیره آب
قسمت چهل و سه رمان آوازه زیره آب
توش یه حالته یه سیاه چال بود.. دیواراش هم سیمانی بود..چراغ قوه ی گوشیمو روشن کردم و توش رو یه نگاهی انداختم..عمقش کم بود مثلن یک متر و نیم..رفتم داخلش ببینم چه خبره..یهو زیره پام خالی تر شد..مثلن دو متر بود..از سرم بالا تر رفته بود دیواراش..توش رو همینجوری گشتم چیزی نبود..کفش هم سیمان بود..اومدم برم بالا که یهو یه چیزی جلوم سبز شد...به شاهه چراغ ایندفه دیه جنه!! دستام ول شد افتادم..کله شکمم لبه کشیده شده بود همه ی پوستش کنده شده بود با یه ترس یا نمیدونم خوشحالیه اینکه جن دیدم یهو نگاش کردم...نه باو ما ازین شانسا نداریم جن ببینیم..کیانوش بود..
-تو عادم نمیشی؟
-خودت عادم نمی شی زدی ساییدی منو..کله شکمم داره میپوکه..
-بزار تا پامون برسه زمین بعد بیا کرم بریز..
-ببند کپه تو..
خیلی تاریک بود داخلش بلند شدم وایسادم اومدم بالا اومد دستمو بگیره زدم زیره دستش..
-خودت اومدی چیکار؟
-دیدم حیاط با صفاست اومدم یکم از هوا لذت ببرم...
-اوه مای ننه...چه روحیه ی لطیفی! مثلن من نمیدونم تو هم اومدی ببینی این چیه..
-میدونستم این چیه..
جا خوردم
-از کجا؟
-این یه خونه ی قدیمیه اینم یه جور پناه گاهه واسه بمب باران و جنگ برن توش پناه بگیرن...
پیرنمو زدم بالا ببینم چیشده آتیش گرفته بودم خیلی می سوخت..
-اووووخ...ببین چیشده!!!
-اوه اوه گ*ا*ی*ی*ده شدیا...بیا بریم تو مامان یه کاری کنه برات..
-چیکار کنه؟ حیوونا بچاشون چیزیش بشه لیسش میزنن خوب شه الان مامان قراره لیسم بزنه؟
-زر نزن بتادینی چیزی..!
رفتیم داخل من مثلن میخواستم کسی نفهمه..خونه خالی از وسایل بود فقط موکت بود بزرگ هم که بود صدا توش میپیچید..یهو کیا داد زد
-مامااااان..بابا...بیاین ارش مجروه شده!!
مامانم فک کرد حالا مثلن خیلی نابودم تو حیاط موندم نمیتونم پاشم
-وای خاک ب سرم چشه...کجاس؟
-اینجام مامان چیزیم نشده داره چرت میگه...
همه اومدن تو سالن..همینم مونده بود..
-مامان بش بگو پیرنش رو بزنه بالا...همه سک سینشو شکمش زخم شده..
-کو...بزن بالا..
یکم صبر کردم فاطی و مامانش برن اونور ولی اونام چش انتظار موندن..منم دیه زدم بالا...پخخخ
-بوییی..مامان بمیره واست..
یا امام الان بغلم میکنه ماچم میکنه!!یکم چس ناله کنم؟ بکنم..چه عیبی داره..
-مامان..میسوزه!!قشنگ یه لایه پوسش کنده شد..
توش یه حالته یه سیاه چال بود.. دیواراش هم سیمانی بود..چراغ قوه ی گوشیمو روشن کردم و توش رو یه نگاهی انداختم..عمقش کم بود مثلن یک متر و نیم..رفتم داخلش ببینم چه خبره..یهو زیره پام خالی تر شد..مثلن دو متر بود..از سرم بالا تر رفته بود دیواراش..توش رو همینجوری گشتم چیزی نبود..کفش هم سیمان بود..اومدم برم بالا که یهو یه چیزی جلوم سبز شد...به شاهه چراغ ایندفه دیه جنه!! دستام ول شد افتادم..کله شکمم لبه کشیده شده بود همه ی پوستش کنده شده بود با یه ترس یا نمیدونم خوشحالیه اینکه جن دیدم یهو نگاش کردم...نه باو ما ازین شانسا نداریم جن ببینیم..کیانوش بود..
-تو عادم نمیشی؟
-خودت عادم نمی شی زدی ساییدی منو..کله شکمم داره میپوکه..
-بزار تا پامون برسه زمین بعد بیا کرم بریز..
-ببند کپه تو..
خیلی تاریک بود داخلش بلند شدم وایسادم اومدم بالا اومد دستمو بگیره زدم زیره دستش..
-خودت اومدی چیکار؟
-دیدم حیاط با صفاست اومدم یکم از هوا لذت ببرم...
-اوه مای ننه...چه روحیه ی لطیفی! مثلن من نمیدونم تو هم اومدی ببینی این چیه..
-میدونستم این چیه..
جا خوردم
-از کجا؟
-این یه خونه ی قدیمیه اینم یه جور پناه گاهه واسه بمب باران و جنگ برن توش پناه بگیرن...
پیرنمو زدم بالا ببینم چیشده آتیش گرفته بودم خیلی می سوخت..
-اووووخ...ببین چیشده!!!
-اوه اوه گ*ا*ی*ی*ده شدیا...بیا بریم تو مامان یه کاری کنه برات..
-چیکار کنه؟ حیوونا بچاشون چیزیش بشه لیسش میزنن خوب شه الان مامان قراره لیسم بزنه؟
-زر نزن بتادینی چیزی..!
رفتیم داخل من مثلن میخواستم کسی نفهمه..خونه خالی از وسایل بود فقط موکت بود بزرگ هم که بود صدا توش میپیچید..یهو کیا داد زد
-مامااااان..بابا...بیاین ارش مجروه شده!!
مامانم فک کرد حالا مثلن خیلی نابودم تو حیاط موندم نمیتونم پاشم
-وای خاک ب سرم چشه...کجاس؟
-اینجام مامان چیزیم نشده داره چرت میگه...
همه اومدن تو سالن..همینم مونده بود..
-مامان بش بگو پیرنش رو بزنه بالا...همه سک سینشو شکمش زخم شده..
-کو...بزن بالا..
یکم صبر کردم فاطی و مامانش برن اونور ولی اونام چش انتظار موندن..منم دیه زدم بالا...پخخخ
-بوییی..مامان بمیره واست..
یا امام الان بغلم میکنه ماچم میکنه!!یکم چس ناله کنم؟ بکنم..چه عیبی داره..
-مامان..میسوزه!!قشنگ یه لایه پوسش کنده شد..
۶.۲k
۰۴ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.