سانحــه عِـــشق:
سانحــه عِـــشق:
#پارت7
بعد از 20 دقیقه اومدم بیرون .
رفتم تو اتاقم ساناز و مهسا رو تخت خواب بودن .
صدای زنگ اف اف اومد . به تصویر نگاه کردم یه پسر با 3 تا پیتزا پشت اف اف ایستاده بود.
گوشی رو برداشتم_لطفا چند لحظه صبر کنید الان خدمت میرسم.
سریع یه شومیز سفید آستین بلند و یه شلوار پوشیدم و کیف پولمو برداشتم و شالم رو آزادانه روی موهای خیسم گذاشتم .
رفتم پایین و مسیر باغ رو طی کردم ،خبری از آقای ناصری نبود . در و باز کردم .
پتزاهارو گرفتم و حساب کردم داشتم در و میبستم .
_ خانم ببخشید
برگشتم سمت صدا ، همون پسره ایستاده بود پشت در .
_ سلام بفرمایید داخل
_ سلام خوب هستین،مزاحم نمیشم.
_ممنونم ، اینجوری که نمیشه تشریف بیارید بالا.
ناچار سری تکون داد و در و پشت سرش بست .
باهم هم قدم شدیم . سگ کرم رنگ و بزرگی که اونور باغ با زنجیر به نرده ها ی فلزی وصل شده بود با دیدنش پارس کرد.
آقای ناصری سریع از لا به لای درختا اومد بیرون .
یه قیچی باغبونی دستش بود. به پشت سرم نگاه کرد
_ ببخشید خانم آذر متوجه صدای در نشدم
_اشکال نداره
از پله های کوتاه باغ بالا اومدم و درو باز کردم و کنار ایستادم تا اون اول وارد بشه
(اینجوری نبودم که هر کسی رو بیارم تو ویلا . چون چهره ی خوبی نداشت به داخل دعوتش کردم)
_ بفرمایید آقای...
لبخندی زد _ تابا هستم ، سامیار تابا
_ بفرمایید آقای تابا
_ خواهش میکنم شما بفرمایید .
تعارفی نبودم سریع رفتم داخل اونم پشت سرم وارد شد و در و بست.
به طرف آشپز خونه رفتم و پیتزاهارو توی ماکروفر گذاشتم و به سمتش برگشتم ایستاده بود .
_ لطفا بشینید من الان میام.
از پله ها بالا رفتم و رفتم تو اتاقم .
مهسا نشسته بود رو تخت ،سانار نبود.
_ساناز کجاست؟
_ دستشویی
برای خوندن پارت های بیشتر به کانال مراجعه کنید.
@romansaneheshgh
#پارت7
بعد از 20 دقیقه اومدم بیرون .
رفتم تو اتاقم ساناز و مهسا رو تخت خواب بودن .
صدای زنگ اف اف اومد . به تصویر نگاه کردم یه پسر با 3 تا پیتزا پشت اف اف ایستاده بود.
گوشی رو برداشتم_لطفا چند لحظه صبر کنید الان خدمت میرسم.
سریع یه شومیز سفید آستین بلند و یه شلوار پوشیدم و کیف پولمو برداشتم و شالم رو آزادانه روی موهای خیسم گذاشتم .
رفتم پایین و مسیر باغ رو طی کردم ،خبری از آقای ناصری نبود . در و باز کردم .
پتزاهارو گرفتم و حساب کردم داشتم در و میبستم .
_ خانم ببخشید
برگشتم سمت صدا ، همون پسره ایستاده بود پشت در .
_ سلام بفرمایید داخل
_ سلام خوب هستین،مزاحم نمیشم.
_ممنونم ، اینجوری که نمیشه تشریف بیارید بالا.
ناچار سری تکون داد و در و پشت سرش بست .
باهم هم قدم شدیم . سگ کرم رنگ و بزرگی که اونور باغ با زنجیر به نرده ها ی فلزی وصل شده بود با دیدنش پارس کرد.
آقای ناصری سریع از لا به لای درختا اومد بیرون .
یه قیچی باغبونی دستش بود. به پشت سرم نگاه کرد
_ ببخشید خانم آذر متوجه صدای در نشدم
_اشکال نداره
از پله های کوتاه باغ بالا اومدم و درو باز کردم و کنار ایستادم تا اون اول وارد بشه
(اینجوری نبودم که هر کسی رو بیارم تو ویلا . چون چهره ی خوبی نداشت به داخل دعوتش کردم)
_ بفرمایید آقای...
لبخندی زد _ تابا هستم ، سامیار تابا
_ بفرمایید آقای تابا
_ خواهش میکنم شما بفرمایید .
تعارفی نبودم سریع رفتم داخل اونم پشت سرم وارد شد و در و بست.
به طرف آشپز خونه رفتم و پیتزاهارو توی ماکروفر گذاشتم و به سمتش برگشتم ایستاده بود .
_ لطفا بشینید من الان میام.
از پله ها بالا رفتم و رفتم تو اتاقم .
مهسا نشسته بود رو تخت ،سانار نبود.
_ساناز کجاست؟
_ دستشویی
برای خوندن پارت های بیشتر به کانال مراجعه کنید.
@romansaneheshgh
۶.۸k
۰۳ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.