چرخه محبت
#چرخه_محبت
دم دمای ظهر بود ...تو هوای گرم تو حال خودم بودم که پیرزنی حواسم رو به خودش جلب کرد .یه چند هزارتومنی رو به عنوان کمک از مغازه دارهای راسته جمع کرده بود .نزدیک نهار بودش و یه راست رفت تو شیرینی پزی کنار مغازه ما و با یه پلاستیک که توش چندتا کیک یزدی بود از مغازه بیرون اومد چشمش به کفاش کنار دیوار افتاد رفت جلو و چند تا کیک یزدی رو به کفاش داد در همین حین یه مرد دورگرد از اون کنار رد می شد تا سخاوت پیرزن رو دید جلو اومد و دستش رو دراز کرد پیرزنم بدون معطلی دستش رو تو کیسه کرد و دوتا کیک یزدی هم به اون مرد دوره گرد داد ...خودش هم رفت کنار و بقیه کیک ها رو بخوره...چه صحنه زیبایی بود...چرخه محبت از محبت خدا نسبت به بندهاش شوع میشه و بین بندهاش ادامه پیدا می کنه...
خدایا من مردم این شهر رو دوست دارم...من رو از این شهر دور نکن
دم دمای ظهر بود ...تو هوای گرم تو حال خودم بودم که پیرزنی حواسم رو به خودش جلب کرد .یه چند هزارتومنی رو به عنوان کمک از مغازه دارهای راسته جمع کرده بود .نزدیک نهار بودش و یه راست رفت تو شیرینی پزی کنار مغازه ما و با یه پلاستیک که توش چندتا کیک یزدی بود از مغازه بیرون اومد چشمش به کفاش کنار دیوار افتاد رفت جلو و چند تا کیک یزدی رو به کفاش داد در همین حین یه مرد دورگرد از اون کنار رد می شد تا سخاوت پیرزن رو دید جلو اومد و دستش رو دراز کرد پیرزنم بدون معطلی دستش رو تو کیسه کرد و دوتا کیک یزدی هم به اون مرد دوره گرد داد ...خودش هم رفت کنار و بقیه کیک ها رو بخوره...چه صحنه زیبایی بود...چرخه محبت از محبت خدا نسبت به بندهاش شوع میشه و بین بندهاش ادامه پیدا می کنه...
خدایا من مردم این شهر رو دوست دارم...من رو از این شهر دور نکن
۴.۵k
۲۷ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.