داغی درون سینه دارم و حرفی نمی زنم
داغی درون سینه دارم و حرفی نمی زنم
راهی به زخم پا سپارم و حرفی نمی زنم
طرحی برای زمزمه ی شب های غربتم
وقتِ غروب می نگارم و حرفی نمی زنم
خود را درون خویش می کشم و گریه می کنم
تن را به خاک می سپارم و حرفی نمی زنم
زُل می زنم به قاب کهنه و ایّام رفته را
هی قطره قطره می شمارم و حرفی نمی زنم
ویرانه می شود این دلِ و من هم نفس، نفس
پُف می کنم خودم غبارم و حرفی نمی زنم
گُل می کنم در این میانه ولی زیر پای غم
پژمرده می شود بهارم و حرفی نمی زنم
#بابای_آرمیتا
#دانشمند_هسته ای
#شهید
راهی به زخم پا سپارم و حرفی نمی زنم
طرحی برای زمزمه ی شب های غربتم
وقتِ غروب می نگارم و حرفی نمی زنم
خود را درون خویش می کشم و گریه می کنم
تن را به خاک می سپارم و حرفی نمی زنم
زُل می زنم به قاب کهنه و ایّام رفته را
هی قطره قطره می شمارم و حرفی نمی زنم
ویرانه می شود این دلِ و من هم نفس، نفس
پُف می کنم خودم غبارم و حرفی نمی زنم
گُل می کنم در این میانه ولی زیر پای غم
پژمرده می شود بهارم و حرفی نمی زنم
#بابای_آرمیتا
#دانشمند_هسته ای
#شهید
۳.۸k
۰۱ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.