خواهشا اول بخون بعد لایک کن قول میدم پشیمون نشی وقتتم زیا
خواهشا اول بخون بعد لایک کن قول میدم پشیمون نشی وقتتم زیاد نمیگیره *_*
من الان دلم کیک شکلاتی می خواد. همین الان. ندارم ولی! باید تا فردا صبر کنم. معلوم هم نیست دیگه فردا دلم کیک شکلاتی بخواد من فقط میدونم که الان دلم کیک شکلاتی میخواد و ندارم. ندارم دیگه. ولی خب دلم میخواد! یه روز مامانم اومد گفت زودباش. پرسیدم چرا؟ گفت سوپرایزه و کلا دکور خونه رو تو ده دقیقه عوض کرد و زنگ در رو زدند. گفت چشماتو ببند. دستمو گرفت برد دم در. گفت حالا چشماتو بازکن. بازکردم دیدم یه پیانو مشکی،همونی که ده سال قبلش هزار بار رفته بودم از پشت ویترین دیده بودمش دم در بود. همونی بود که من ده سال قبل واسه داشتنش پرپر زده بودم.خیلی جا خورد. گفت چی میگی؟ گفتم چی میگم؟ میگم حالا؟ الان؟ واقعا حالا؟ پیانو رو آوردن گذاشتن اون جایی تو خونه که مامان خالی کرده بود. من هم رفتم تو اتاقم. نمی خواستم بزنم تو پرش. ولی از خودم پرسیدم آخه حالا پیانو به چه درد من میخوره! من که خیلی سال از داشتنش دل کندم. ده سالی تو خونمون خاک خورد و آخرش هم مامانم بخشیدش. اولین عشق زندگیم رفت فرانسه،با یک آقای فرانسوی که چندسال ازش بزرگتر بود ازدواج کرد.
منم که نمی خواستم قبول کنم از دست دادمش شروع کردم داستان ساختن. ته داستانم هم اینطوری تموم میشد که یه روزی برمیگرده،وسط داستان هم اینجوری بود که داره همه ی تلاشش رو میکنه که برگرده خلاصه بعد از هفت سال دیدم چاره ای ندارم جز اینکه با واقعیت مواجه شم؛ شروع کردم به دل کندن. من هی دل کندم و هی خوابش رو دیدم که برگشته. تا اینکه بالاخره واقعا دل کندم! چند سال بعدش تو فضای مجازی اومد حرف بزنه،گفتم حالا؟واقعا حالا؟گاهی دلم یه گردش یه روزه میخواد ولی خانوادم میگن هفته آینده میریم ولی شاید هفته دیگه انقدرکه الان اگه بری بهت خوش میگذره،بهت خوش نمیگذره... من الان نیاز به مسافرت دارم سال آینده شاید بهترین جای دنیا هم برم دیگه بهم خوش نگذره... من الان دلم... همین الان برای بدست آوردن آرزوهایتان تلاش کنید فردا شاید اون آرزو تبدیل به یک خاطره برایتان شده باشد.
من الان دلم کیک شکلاتی می خواد. همین الان. ندارم ولی! باید تا فردا صبر کنم. معلوم هم نیست دیگه فردا دلم کیک شکلاتی بخواد من فقط میدونم که الان دلم کیک شکلاتی میخواد و ندارم. ندارم دیگه. ولی خب دلم میخواد! یه روز مامانم اومد گفت زودباش. پرسیدم چرا؟ گفت سوپرایزه و کلا دکور خونه رو تو ده دقیقه عوض کرد و زنگ در رو زدند. گفت چشماتو ببند. دستمو گرفت برد دم در. گفت حالا چشماتو بازکن. بازکردم دیدم یه پیانو مشکی،همونی که ده سال قبلش هزار بار رفته بودم از پشت ویترین دیده بودمش دم در بود. همونی بود که من ده سال قبل واسه داشتنش پرپر زده بودم.خیلی جا خورد. گفت چی میگی؟ گفتم چی میگم؟ میگم حالا؟ الان؟ واقعا حالا؟ پیانو رو آوردن گذاشتن اون جایی تو خونه که مامان خالی کرده بود. من هم رفتم تو اتاقم. نمی خواستم بزنم تو پرش. ولی از خودم پرسیدم آخه حالا پیانو به چه درد من میخوره! من که خیلی سال از داشتنش دل کندم. ده سالی تو خونمون خاک خورد و آخرش هم مامانم بخشیدش. اولین عشق زندگیم رفت فرانسه،با یک آقای فرانسوی که چندسال ازش بزرگتر بود ازدواج کرد.
منم که نمی خواستم قبول کنم از دست دادمش شروع کردم داستان ساختن. ته داستانم هم اینطوری تموم میشد که یه روزی برمیگرده،وسط داستان هم اینجوری بود که داره همه ی تلاشش رو میکنه که برگرده خلاصه بعد از هفت سال دیدم چاره ای ندارم جز اینکه با واقعیت مواجه شم؛ شروع کردم به دل کندن. من هی دل کندم و هی خوابش رو دیدم که برگشته. تا اینکه بالاخره واقعا دل کندم! چند سال بعدش تو فضای مجازی اومد حرف بزنه،گفتم حالا؟واقعا حالا؟گاهی دلم یه گردش یه روزه میخواد ولی خانوادم میگن هفته آینده میریم ولی شاید هفته دیگه انقدرکه الان اگه بری بهت خوش میگذره،بهت خوش نمیگذره... من الان نیاز به مسافرت دارم سال آینده شاید بهترین جای دنیا هم برم دیگه بهم خوش نگذره... من الان دلم... همین الان برای بدست آوردن آرزوهایتان تلاش کنید فردا شاید اون آرزو تبدیل به یک خاطره برایتان شده باشد.
۹.۰k
۲۴ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.