به نقطه ای نامعلوم که خیره می شوی،تمام ستاره های آسمان
به نقطه ای نامعلوم که خیره می شوی،تمام ستاره های آسمان
بر سرم شهاب می شوند!بیا لحظه ای به طعم ِ شیر ِ مادرانمان بیندیشیم!به سر براهی ِ سایه های همسایه!به کوچ ِ کبوتر،به فشفشه های خاموش،به ونگ ونگ ِ نخست و بنگ بنگ ِ آخرین...هر دو سوی ِ چوب ِ زندگی خیس ِ گریه است!فرقی میان زادن ِ نوزاد و پاره کردن ِ پیله و رسیدن سیبها نیست!کسی صدای پروان ها را نمی شنود،وقتی با سوزن ِ ته گردبه صلیبشان می کشند!کسی گریه درخت رابه وقت ِ چیدن ِ سیبهایش نمی بیند!ولی یک روز،یک روز ِ خداچشمها بیدار و گوشها شنوا می شوند،هیچ دستی برای شکار پروانه ها تور نمی بافد،سیبهای رسیده از درخت می افتندو تو دیگر،به آن نقطه تار ِ نامعلوم،خیره نمی شوی!
بر سرم شهاب می شوند!بیا لحظه ای به طعم ِ شیر ِ مادرانمان بیندیشیم!به سر براهی ِ سایه های همسایه!به کوچ ِ کبوتر،به فشفشه های خاموش،به ونگ ونگ ِ نخست و بنگ بنگ ِ آخرین...هر دو سوی ِ چوب ِ زندگی خیس ِ گریه است!فرقی میان زادن ِ نوزاد و پاره کردن ِ پیله و رسیدن سیبها نیست!کسی صدای پروان ها را نمی شنود،وقتی با سوزن ِ ته گردبه صلیبشان می کشند!کسی گریه درخت رابه وقت ِ چیدن ِ سیبهایش نمی بیند!ولی یک روز،یک روز ِ خداچشمها بیدار و گوشها شنوا می شوند،هیچ دستی برای شکار پروانه ها تور نمی بافد،سیبهای رسیده از درخت می افتندو تو دیگر،به آن نقطه تار ِ نامعلوم،خیره نمی شوی!
۱.۷k
۱۲ آذر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.