Part236
#Part236
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
+اوه مای گاد! خوب پس چطور با تو آشنا شد و با هم انقدر دوستید؟
شونه ای بالا انداخت
_خوب قبل از اینکه شرکت رو بزنم تقریباً دو سال پیش تو دبی باهاش آشنا شدم همونجا بهش پیشنهاد دادم وکیل شرکتم بشه اونم با کمال میل قبول کرد، الان هم دو ساله بی وقفه پیش همیم، میلاد زیادی جدیه!
سرم رو تکون دادم
+ اوهوم آدم میترسه باهاش حرف بزنه، میترسم یه حرفی بزنم به مزاقش سازگار نباشه یدونه بزنه تو گوشم
یکی از ابروهاش رو انداخت بالا و با ابهت و صلابت نگام کرد
_ مادر نزاییده کسی که بخواد رو شیرین من دست بلند کنه!
چند لحظه دوباره برگشتم به همون روز که عقد کردیم و داشتیم از دادگاه میومدیم بیرون
بابام و شهرام یه لحظه کنترلشون رو از دست دادند، میلاد دست شهرام رو گرفت ولی این دفعه بابام اومد بکوبه تو گوشم که یهو سام تو هوا دست پدرم رو گرفت و با حرص بین دندونهای کلید شدش غرید
_ حق ندارید حتی انگشتتون رو هم به خاطر آزارش به همسر من بزنید!
بابام یه لحظه شوکه شد، فکر می کرد سام منو بازی داده، با تمسخر منو فرستادند پیش سام تا عذابم بدن تا زندگیم رو تلخ کنند، ندونست این مردی که محکم منو تو بغلش نگه داشته تمام خلاء هام رو پر میکنه سرم رو چسبوندم به سینه ی سام و محکم بهش چسبیدم
_ همیشه باش! باشه؟
+ همیشه هستم و میمونم، نمیذارم کسی آزارت بده شیرینکم! الان هم برو آماده شو که میخوام بریم خوش گذرونی
ازش دور شدم تا برم بالا که یهو یه چیزی یادم اومد
+راستی سام، پارمیس کجاست؟
لب پایینش رو تو دهنش برد و سرش رو انداخت پایین
_چند روزی با یکی از بچه ها فرستادمش ویلای شمال، بهتره یکم آروم بشه ، چند روزی بود قرصاش رو مصرف نمیکرد
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
+اوه مای گاد! خوب پس چطور با تو آشنا شد و با هم انقدر دوستید؟
شونه ای بالا انداخت
_خوب قبل از اینکه شرکت رو بزنم تقریباً دو سال پیش تو دبی باهاش آشنا شدم همونجا بهش پیشنهاد دادم وکیل شرکتم بشه اونم با کمال میل قبول کرد، الان هم دو ساله بی وقفه پیش همیم، میلاد زیادی جدیه!
سرم رو تکون دادم
+ اوهوم آدم میترسه باهاش حرف بزنه، میترسم یه حرفی بزنم به مزاقش سازگار نباشه یدونه بزنه تو گوشم
یکی از ابروهاش رو انداخت بالا و با ابهت و صلابت نگام کرد
_ مادر نزاییده کسی که بخواد رو شیرین من دست بلند کنه!
چند لحظه دوباره برگشتم به همون روز که عقد کردیم و داشتیم از دادگاه میومدیم بیرون
بابام و شهرام یه لحظه کنترلشون رو از دست دادند، میلاد دست شهرام رو گرفت ولی این دفعه بابام اومد بکوبه تو گوشم که یهو سام تو هوا دست پدرم رو گرفت و با حرص بین دندونهای کلید شدش غرید
_ حق ندارید حتی انگشتتون رو هم به خاطر آزارش به همسر من بزنید!
بابام یه لحظه شوکه شد، فکر می کرد سام منو بازی داده، با تمسخر منو فرستادند پیش سام تا عذابم بدن تا زندگیم رو تلخ کنند، ندونست این مردی که محکم منو تو بغلش نگه داشته تمام خلاء هام رو پر میکنه سرم رو چسبوندم به سینه ی سام و محکم بهش چسبیدم
_ همیشه باش! باشه؟
+ همیشه هستم و میمونم، نمیذارم کسی آزارت بده شیرینکم! الان هم برو آماده شو که میخوام بریم خوش گذرونی
ازش دور شدم تا برم بالا که یهو یه چیزی یادم اومد
+راستی سام، پارمیس کجاست؟
لب پایینش رو تو دهنش برد و سرش رو انداخت پایین
_چند روزی با یکی از بچه ها فرستادمش ویلای شمال، بهتره یکم آروم بشه ، چند روزی بود قرصاش رو مصرف نمیکرد
۴.۲k
۰۵ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.