Part381
#Part381
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_یادته وقتهایی که به خاطر لباسات بهم گیر میدادم؟ مخصوصاً اولین باری که اومدی باهم بریم بیرون، اون مانتوی بازت و اون رژ لب قرمز دیوونه کنندت پدر من رو درآورد
بین گریه به یاد گذشته لبخند زدم
_ الان که میبینم اینجوری لباس پوشیدی نا خداگاه فکر میکنم مگه چقدر گذشته که تو از اون دختر بچه سرتق فاصله گرفتی و انقدر سنگین و متین شدی؟
زیر لب زمزمه وار جوابش رو دادم
_ عشق تو آرومم کرده، دیگه شیطنتام گوش فلک رو کر نمیکنه، دیگه سرتق نیستم، من تغییر کردم سام، به همین راحتی عشق تو منو تغییر داد، میترسم بعضی روزها فکر میکنم پیر شدم... گلایه نمیکنم سام، پیش کسی گلایه نمیکنم ولی نامرد قرار بود خوشبختم کنی ، این بود رسمش آقایی؟ درستش کن سام، همه چیو درست کن، بدجور به بودنت عادتم دادی، حتی بعد از اون اتفاق بعد از ترد شدنم از طرف پدر مادرم تو همه کسم شدی، سامی دارم دیوونه میشم بدون تو برگرد نامرد
ضربان قلبش عجیب رفته بود بالا
سرم رو آوردم بالا و تو چشماش نگاه کردم که سردر گم بود و شرمندگیش رو حس کردم که نگام نمیکرد...
نمیخواستم مردم رو اینجوری ببینم
ده دقیقه جور کرده همدیگرو ببینیم ولی من داشتم شرمندش میکرد
تو یه تصمیم آنی سرم رو یه انگشتی صورتش گذاشتم و لب زدم
_ چقدر وقت نداریم
نگام نکرد و چشماش رو بست
_ تقریباً نیم ساعت
لبخندی زدم و آروم زیر گوشش لب زدم
_ پس نظرت چیه ذهن هر دوتامون رو با یه ماراتون سرعتی خالی کنم
با چشم های بسته لبخند غمگینی زد
_ نمیخوام به خاطر من...
نذاشتم حرفش رو ادامه بده وبا لبام خفش کردم...
#Part382
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
اکسیژن کم آورده بودیم
مانتوم افضاح چروک شده بود ولی عجیب هر دو سکوت کرده بودیم و داشتیم به ضربان قلبمون که صداش بدجور کوبنده بود ، گوش میدادیم
نگاهی به ساعت کردم
به سرعت عملمون خندم گرفت، دقیقاً ٢٠ دقیقه طول کشیده بود
داخل موهام نفس میکشید
و بازدم داغش داشت کم کم آروم میشد
_ دیوونه کننده ای
دور از چشمش خندیدم
_ خیلی تلاش کردم تا خدا تورو به من بده بالاخره داد، قول دادم زندگی پر از آرامشی برات فراهم کنم ولی ندونستم زندگی کجا پا پیچم میشه، منو ببخش شیرینترینم ببخش
ازش دور شدم و تو چشمای به رنگ شبش خیره شدم
_ اگه گلایه میکنم حرفهام رو به دل نگیر چون من گلایه ی تورو به خودت میکنم، هیچ وقت پیش کسی حرفی نمیزنم، من از خودت به خودت پناه میارم آقایی... وقتی دلم پر میشه دیوار کوتاه تر ازتو پیدا نمیکنم و تمام تقصیرا رو میندازم گردن تو... میشه یکم منو تحمل کنی؟ چیکار کنم نمیتونم زبونم رو کنترل کنم با وجود اینکه بعدش پشیمون میشم
لبخند خسته ای زد
_ اگه قرار باشه هر دفعه پشیمونیتو اینجوری نشون بدی تا از دلم در بیاری من حاظرم هر دفعه این همه حرف رو نوش جان کنم
دماغم رو به دماغش کشیدم و آروم زمزمه کردم
_ عاشقتم
چشماش رو بست
_ عاشقتم زندگیم
"سام"
_ نمیخواد که دیگه دوباره برات توضیح بدم
با حرص نگام کرد و روشو کرد اونور و درگیر روسریش شد
توله سگ شیرینِ من!
#Part383
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_ شیرینم یادت نره چیزهایی که بهت گفتم مواظب باشی ها
یهو با حرص چنگ زد به موهام و کشیدشون
_ شیرین وحشی شدی ای موهام ولم کن
دستش رو از بین موهام. بالاخره کشید بیرون
_ سام فهمیدم دیگه چقدر میگی اه
خم شدم سمتش که با غیض بوسه ی کوتاهی بهم داد و با حرص پیاده شد
بالاخره ازش دل کندم و فرستادمش طبقه ی بالا و مشخصات کامی رو بهش دادم تا بره تو یه مغازه
که کامی تو یه لحظه گوشی رو بندازه تو جیب مانتو یا کیف شیرین
ماشین رو از گاراژ در آوردم و منتظر خبر کامی بودم
که با تک زنگی که بهم زد مطمئن شدم که شیرین در امانه ولی نمیتونستم ریسک کنم و تنها ولش کنم
منتظر موندم تا از پاساژ اومد بیرون
با دیدن دستاش لبخندی زدم و سرم رو با تاسف براش تکون دادم
خوشم میاد تو بدترین شرایط هم بیاد تو یه پاساژ دست خالی خارج نمیشه!!
دوتا پلاستیک بزرگ دستش بود و خیلی شیک و مجلسی اومد دم در که یه ماشین ش
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_یادته وقتهایی که به خاطر لباسات بهم گیر میدادم؟ مخصوصاً اولین باری که اومدی باهم بریم بیرون، اون مانتوی بازت و اون رژ لب قرمز دیوونه کنندت پدر من رو درآورد
بین گریه به یاد گذشته لبخند زدم
_ الان که میبینم اینجوری لباس پوشیدی نا خداگاه فکر میکنم مگه چقدر گذشته که تو از اون دختر بچه سرتق فاصله گرفتی و انقدر سنگین و متین شدی؟
زیر لب زمزمه وار جوابش رو دادم
_ عشق تو آرومم کرده، دیگه شیطنتام گوش فلک رو کر نمیکنه، دیگه سرتق نیستم، من تغییر کردم سام، به همین راحتی عشق تو منو تغییر داد، میترسم بعضی روزها فکر میکنم پیر شدم... گلایه نمیکنم سام، پیش کسی گلایه نمیکنم ولی نامرد قرار بود خوشبختم کنی ، این بود رسمش آقایی؟ درستش کن سام، همه چیو درست کن، بدجور به بودنت عادتم دادی، حتی بعد از اون اتفاق بعد از ترد شدنم از طرف پدر مادرم تو همه کسم شدی، سامی دارم دیوونه میشم بدون تو برگرد نامرد
ضربان قلبش عجیب رفته بود بالا
سرم رو آوردم بالا و تو چشماش نگاه کردم که سردر گم بود و شرمندگیش رو حس کردم که نگام نمیکرد...
نمیخواستم مردم رو اینجوری ببینم
ده دقیقه جور کرده همدیگرو ببینیم ولی من داشتم شرمندش میکرد
تو یه تصمیم آنی سرم رو یه انگشتی صورتش گذاشتم و لب زدم
_ چقدر وقت نداریم
نگام نکرد و چشماش رو بست
_ تقریباً نیم ساعت
لبخندی زدم و آروم زیر گوشش لب زدم
_ پس نظرت چیه ذهن هر دوتامون رو با یه ماراتون سرعتی خالی کنم
با چشم های بسته لبخند غمگینی زد
_ نمیخوام به خاطر من...
نذاشتم حرفش رو ادامه بده وبا لبام خفش کردم...
#Part382
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
اکسیژن کم آورده بودیم
مانتوم افضاح چروک شده بود ولی عجیب هر دو سکوت کرده بودیم و داشتیم به ضربان قلبمون که صداش بدجور کوبنده بود ، گوش میدادیم
نگاهی به ساعت کردم
به سرعت عملمون خندم گرفت، دقیقاً ٢٠ دقیقه طول کشیده بود
داخل موهام نفس میکشید
و بازدم داغش داشت کم کم آروم میشد
_ دیوونه کننده ای
دور از چشمش خندیدم
_ خیلی تلاش کردم تا خدا تورو به من بده بالاخره داد، قول دادم زندگی پر از آرامشی برات فراهم کنم ولی ندونستم زندگی کجا پا پیچم میشه، منو ببخش شیرینترینم ببخش
ازش دور شدم و تو چشمای به رنگ شبش خیره شدم
_ اگه گلایه میکنم حرفهام رو به دل نگیر چون من گلایه ی تورو به خودت میکنم، هیچ وقت پیش کسی حرفی نمیزنم، من از خودت به خودت پناه میارم آقایی... وقتی دلم پر میشه دیوار کوتاه تر ازتو پیدا نمیکنم و تمام تقصیرا رو میندازم گردن تو... میشه یکم منو تحمل کنی؟ چیکار کنم نمیتونم زبونم رو کنترل کنم با وجود اینکه بعدش پشیمون میشم
لبخند خسته ای زد
_ اگه قرار باشه هر دفعه پشیمونیتو اینجوری نشون بدی تا از دلم در بیاری من حاظرم هر دفعه این همه حرف رو نوش جان کنم
دماغم رو به دماغش کشیدم و آروم زمزمه کردم
_ عاشقتم
چشماش رو بست
_ عاشقتم زندگیم
"سام"
_ نمیخواد که دیگه دوباره برات توضیح بدم
با حرص نگام کرد و روشو کرد اونور و درگیر روسریش شد
توله سگ شیرینِ من!
#Part383
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_ شیرینم یادت نره چیزهایی که بهت گفتم مواظب باشی ها
یهو با حرص چنگ زد به موهام و کشیدشون
_ شیرین وحشی شدی ای موهام ولم کن
دستش رو از بین موهام. بالاخره کشید بیرون
_ سام فهمیدم دیگه چقدر میگی اه
خم شدم سمتش که با غیض بوسه ی کوتاهی بهم داد و با حرص پیاده شد
بالاخره ازش دل کندم و فرستادمش طبقه ی بالا و مشخصات کامی رو بهش دادم تا بره تو یه مغازه
که کامی تو یه لحظه گوشی رو بندازه تو جیب مانتو یا کیف شیرین
ماشین رو از گاراژ در آوردم و منتظر خبر کامی بودم
که با تک زنگی که بهم زد مطمئن شدم که شیرین در امانه ولی نمیتونستم ریسک کنم و تنها ولش کنم
منتظر موندم تا از پاساژ اومد بیرون
با دیدن دستاش لبخندی زدم و سرم رو با تاسف براش تکون دادم
خوشم میاد تو بدترین شرایط هم بیاد تو یه پاساژ دست خالی خارج نمیشه!!
دوتا پلاستیک بزرگ دستش بود و خیلی شیک و مجلسی اومد دم در که یه ماشین ش
۶۵.۲k
۱۸ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.