پارت25
#پارت25
ست
اومد جلو و یکی زد تو گوشم
من: میزنی تو گوش من؟ فکر کردی کی؟ من تورو فقط واسه تخت خواب می خواستم
فکر کردی من با دختری که خودشو خیلی راحت در اختیارم میزاره می مونم؟
فکر کردی میام میگیرمش؟
همچین دخترایی فقط به درد تخت خواب می خورن
امثال تو و این دنیز بی همه چیز
دختر خوب انقد راحت خودشو در اختیار نمی ذاره می فهمی؟
حالا اومدی خیلی شیک میزنی تو گوش من؟
و منم به شدت کوبیدم تو گوشش
جنیفر: ارش من دوست دارم میتونم تکمیلت کنم .
ارش: بس کن گمشو بیرون
با هردوتاتونم گمشیییییید بیرون و دیگه هم این طرفا پیداتون نشه
جنیفر ناباور نگام کرد و با چشمای اشکی از در اتاق خارج شد
دیدم که دنیز اون گوشه کز کرده
من: مگه نگفتم گمشو بیرون؟ ها؟ نمی فهمی تو؟
دنیز: اما ما تازه می خواستیم...
نذاشتم حرفاشو کامل بزنه، موهاشو گرفتم و پرتش کردم بیرون و در و بستم!
دنیز: ارش لباسامو بده
واااای داشتم روانی میشدم
لباساشو گرفتم و انداختم تو سرش
بعد از پوشیدن لباساش از اتاق رفت بیرون با حرص لباسمو از رو میز برداشتم شروع کردم به پوشیدن لعنت بهتون از همتون متنفرم. هر چه سریع تر باید کارمو انجام بدم برم ایران اینجا خیلی خسته کننده ست.
یکم که اتاقو مرتب کردم رو صندلی نشستم گوشی برداشتم منشی رو صدا زدم بیاد داخل.
بعد از چند در رو باز کرد:بله؟
آرش: میگی به دنیز همه ی وسایلشو جمع کنه بره حسابداری پول شو بگیره بره.
با تعجب پرسید: ولی آق...
دستمو بالا آوردم: هیس هیچی نپرس که توام اخراج میکنم.
سری تکون داد بعد از گفتن چند نکته رفت از اتاق بیرون.
حسابتو میرسم جنیفر مطمئن باش تاوان این سیلی رو که به من زدی رو پس میدی حالا ببین!
(مهسا)
کفشامو پوشیدم بدون هیچ حرفی از خونه بیرون اومدم. امروز با تینا میخواستیم بریم کتاب خونه! خدا روشکر مامان سرش با حسام گرم بود به من زیاد گیر نداد.
سر خیابون وایستادم منتظر تینا بودم بیاد با اتوبوس بریم با صدای بوق یه ماشین سرمو بلند کردم ولی چون شیشه ها دودی بود داخل ماشین معلوم نبود بی توجه بهش یکم رفتم اون طرف تر.
سرم پایین بود با شنیدن صدای تینا سرمو با تعجب بلند کردم.
تینا:خانومی بیا سوار شو حوصله ناز کشیدن ندارم.
مهسا: وا تینا تویی؟
تینا: پ ن پ عمتم.
یه بیشعوری نثارش کردم سوار ماشین شدم هنوز در رو نبسته بودم که پاشو گذاشت رو گاز.
مهسا:چیکار میکنی بیشعور؟
تینا: هیس مهسا این ماشین ماله عمومه نمیدونه که ماشینشو برداشتم بفهمه تیکه بزرگه گوشمه.
مهسا: تینا ؟
تینا:هوم؟
مهسا:تو اصلا گواهی نامه داری؟
تینا شونه ایی بالا انداخت: نه باو ولی به زودی میخوام بگیرم.
مهسا: بابات میذاره:
تینا: اره میذاره خودش گفت برو, گفت که من آخر هفته ها نمیتونم تو رو ببرم سر خاک مامانت گواهی نامتو گرفتی ماشینو بهت میدم خودت برو.
سری تکون دادم و هیچی نگفتم, تینا دو سال پیش مامانشو از دست داد. پوفی کشیدم به بیرون نگاه کردم.
بعد از چند دقیقه ماشین رو جلو کتاب خونه پارک کرد. از ماشین پیاده شدیم باهم وارد کتابخونه شدیم بعد از نشون دادن کارت عضویت هر کدوم سمت قفسه های کتاب رفتیم شروع کردیم به پیدا کردن کتاب مورد نظر. بخاطر اینکه مامانم شک نکنه هیچ کدوم از کتابمو با خودم نیاوردم . فقط تونستم دوتا از کتاب های مورد نظرمو پیدا کنم,اشکال نداره همین اینا رو میخونم تا میرم خونه و...
ظاهرا تینا هم دوتا از کتابشو تونسته بود پیدا کنه باهم رفتیم رو یکی از صندلی ها نشستیم شروع کردیم به خوندن کتابا....
ست
اومد جلو و یکی زد تو گوشم
من: میزنی تو گوش من؟ فکر کردی کی؟ من تورو فقط واسه تخت خواب می خواستم
فکر کردی من با دختری که خودشو خیلی راحت در اختیارم میزاره می مونم؟
فکر کردی میام میگیرمش؟
همچین دخترایی فقط به درد تخت خواب می خورن
امثال تو و این دنیز بی همه چیز
دختر خوب انقد راحت خودشو در اختیار نمی ذاره می فهمی؟
حالا اومدی خیلی شیک میزنی تو گوش من؟
و منم به شدت کوبیدم تو گوشش
جنیفر: ارش من دوست دارم میتونم تکمیلت کنم .
ارش: بس کن گمشو بیرون
با هردوتاتونم گمشیییییید بیرون و دیگه هم این طرفا پیداتون نشه
جنیفر ناباور نگام کرد و با چشمای اشکی از در اتاق خارج شد
دیدم که دنیز اون گوشه کز کرده
من: مگه نگفتم گمشو بیرون؟ ها؟ نمی فهمی تو؟
دنیز: اما ما تازه می خواستیم...
نذاشتم حرفاشو کامل بزنه، موهاشو گرفتم و پرتش کردم بیرون و در و بستم!
دنیز: ارش لباسامو بده
واااای داشتم روانی میشدم
لباساشو گرفتم و انداختم تو سرش
بعد از پوشیدن لباساش از اتاق رفت بیرون با حرص لباسمو از رو میز برداشتم شروع کردم به پوشیدن لعنت بهتون از همتون متنفرم. هر چه سریع تر باید کارمو انجام بدم برم ایران اینجا خیلی خسته کننده ست.
یکم که اتاقو مرتب کردم رو صندلی نشستم گوشی برداشتم منشی رو صدا زدم بیاد داخل.
بعد از چند در رو باز کرد:بله؟
آرش: میگی به دنیز همه ی وسایلشو جمع کنه بره حسابداری پول شو بگیره بره.
با تعجب پرسید: ولی آق...
دستمو بالا آوردم: هیس هیچی نپرس که توام اخراج میکنم.
سری تکون داد بعد از گفتن چند نکته رفت از اتاق بیرون.
حسابتو میرسم جنیفر مطمئن باش تاوان این سیلی رو که به من زدی رو پس میدی حالا ببین!
(مهسا)
کفشامو پوشیدم بدون هیچ حرفی از خونه بیرون اومدم. امروز با تینا میخواستیم بریم کتاب خونه! خدا روشکر مامان سرش با حسام گرم بود به من زیاد گیر نداد.
سر خیابون وایستادم منتظر تینا بودم بیاد با اتوبوس بریم با صدای بوق یه ماشین سرمو بلند کردم ولی چون شیشه ها دودی بود داخل ماشین معلوم نبود بی توجه بهش یکم رفتم اون طرف تر.
سرم پایین بود با شنیدن صدای تینا سرمو با تعجب بلند کردم.
تینا:خانومی بیا سوار شو حوصله ناز کشیدن ندارم.
مهسا: وا تینا تویی؟
تینا: پ ن پ عمتم.
یه بیشعوری نثارش کردم سوار ماشین شدم هنوز در رو نبسته بودم که پاشو گذاشت رو گاز.
مهسا:چیکار میکنی بیشعور؟
تینا: هیس مهسا این ماشین ماله عمومه نمیدونه که ماشینشو برداشتم بفهمه تیکه بزرگه گوشمه.
مهسا: تینا ؟
تینا:هوم؟
مهسا:تو اصلا گواهی نامه داری؟
تینا شونه ایی بالا انداخت: نه باو ولی به زودی میخوام بگیرم.
مهسا: بابات میذاره:
تینا: اره میذاره خودش گفت برو, گفت که من آخر هفته ها نمیتونم تو رو ببرم سر خاک مامانت گواهی نامتو گرفتی ماشینو بهت میدم خودت برو.
سری تکون دادم و هیچی نگفتم, تینا دو سال پیش مامانشو از دست داد. پوفی کشیدم به بیرون نگاه کردم.
بعد از چند دقیقه ماشین رو جلو کتاب خونه پارک کرد. از ماشین پیاده شدیم باهم وارد کتابخونه شدیم بعد از نشون دادن کارت عضویت هر کدوم سمت قفسه های کتاب رفتیم شروع کردیم به پیدا کردن کتاب مورد نظر. بخاطر اینکه مامانم شک نکنه هیچ کدوم از کتابمو با خودم نیاوردم . فقط تونستم دوتا از کتاب های مورد نظرمو پیدا کنم,اشکال نداره همین اینا رو میخونم تا میرم خونه و...
ظاهرا تینا هم دوتا از کتابشو تونسته بود پیدا کنه باهم رفتیم رو یکی از صندلی ها نشستیم شروع کردیم به خوندن کتابا....
۹.۰k
۲۸ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.