-یاد بگیر...بیا یاد بگیر..زنت باید موهاش دقیقا اینجوری با
-یاد بگیر...بیا یاد بگیر..زنت باید موهاش دقیقا اینجوری باشه...بیا ببین چجوری مو ببافن که ..موها زنتو بباف
-مادره من ...زن کجابود من زن نمیخوام..بعدم فکر کردی من بلد نیستم موببافم...
خندم گرفته بود از لحنه آرتین...
موهامو که بافت...
آرتین دهنش باز مونده بود...
گفتم
-این فکو ببند..چته؟
-چقدر قشنگ شد..مثل یه اثر هنری..
-انگار تا حالا موی بافته اینجوری ندیدی...
-نه...ندیدم خب
-وا پس ماتینا...
-ماتینا یا موهاشو بالا میبست..یا میبافت بافتش ساده بود خیلی بااین موهای تو فرق داشت..
-او..
رفتم مانتومو پوشیدم..شالمم درست سرم کردم..
رفتم بیرون..داشتم میرفتم تو آشپزخونه که آرتین گفت
-جایی میری؟...
-آره میخوام برم خونمون یکم از وسایلامو بردارم
-چی میخوای برداری؟...
یکی نیس به این بگه مگه فضولی..شاید یه چی باشه تو نباید بدونی خب
-چنتا دست لباسو لوازم آرایش..
-نمیخواد بیا بریم بازار..
-واسه چی؟
-همینایی که تو گفتیو بخریم دیگه...
-نمیخواد بابا...میرم از خونه برمیدارم...
-هیس بابا بیا بریم..
شاید روحیم بهتر میشد قبول کردم..
داشتیم ..میرفتیم که رعنا خانوم صدام کرد
-مهتاب جان کجا میرید؟
-بازار
-واسه چی؟
-لباس بخرم..
-پس یه لحظه بیا اینجا...
رفتم..پیشش
آرتین خیره شده بود به ما..
خیلی اروم گفت
-یه لباسه مجلسیه خوشگل که به سلیقه ی خودت امروزی باشه و اینا میشه بخری؟
-چشم..ولی میشه بپرسم واسه چی؟
-چن بار خواستم برم بخرم..ولی میدونی که سلیقه ی امروزیا با ما فرق داره..گفتم یه وخ زشت بخرم...برای عروسه آیندم میخوام...
-آهان...باشه
تو ذهنم داشتم به عروسش فحش میدادم...حالا چرا من بخرم؟...اصن به منچههه...من به همه دخترا حسودی میکنم..مگه کلفتم واسه یه دختره دیگه لباس بخرم...خب میدادماتینا میخرید...
داشتم میرفتم که دوباره صدام زد
-مهتاب جان
-جانم
-یه لحظه بیا ببخشیدا...
رفتم پیششو گفتم
-جانم؟
دره گوشم گفت
-یه دست لباسه زیر میشه به سایزه خودت بخری..بایه لباس خواب...
اینو دیگه چشمام زد بیرون...وااااااااا..چرا به سایزه خودم...اصن چرا من بگیرم...
نمیتونستم رو حرفش حرف بزنم گفتم
-چشم...
-مرسی عزیزم لطف میکنی
-خواهش میکنم
یهو صدا آرتین دراومد..
-ماماننننن!حالا من شدم غریبه...نه؟
رعنا خانوم گفت
-عه خب به تو مربوط نبود..نمیتونستم بهت بگم..اگه میخواستم که بلند میگفتم..فضولی نکن بچه
-اوووو...ینی چی بوده...؟
-برو برو دیگه...
خندیدو منو صدا زد
-بیا بریم..
رفتم پسشش سواره آسانسور شدیم..و بی سرو صدا سواره ماشین شدیم..
جوری گاز داد که..ترسیده بودم..بهم گفت
-مامان بهت چی گفت؟
-اگه میخواست بلند میگفت...
-عه بگو دیگه...
-هیچی نگفت...
-نمیگی نه؟
-نه
-ولی من میفهمم هرجوری که شده..
-توهمین خیال باش..
انقدر تند رفت که سه سوته رسیدیم..
بهم گفت
-دستتو بده به من گم نشی...
-مگه بچه ام نمیخواد..
-شاید باشی..
-آرتیننننن
-دستتو بده گفتم
-نمیخوام...
-درک..
بیشعوره الاغ..نفهم
اخم کردو جلوم رفت...
هی میدوویدم که بهش برسم..
یه مغاذه دیدم کفشاش خوشگل بود..اسپرتو قشنگگ...
نمیدونم چجوری توضیفش کنم رنگه سبزه لجنی..خیلی قشنگ بودا..
رفتم توی مغاذه...
به پسره گفتم
-اون کفشو میخوام میشه برام بیارید؟
-چه سایزی؟
-۳۸
-باشه یه لحظه وایسا خانوم خوشگل...
بیشعور خانوم خوشگل عمته..
کفشو اورد نشستم روی صندلی که بپوشم..دستشو اورد جلو که کمکم کنه..
پامو کشیدم عقبو گفتم
-چیکار میکنی؟
-کمک میکنم خب..
-نمیخواد ممنون
کفشو پوشیدم...به پام عالی بود..
-قیمتش چنده؟
-قابل نداره
-میشه قیمتو بگید؟
-نمیخواد دیگه عزیزم
-لطفا بگو دیگه
-۸۰تومن
-بفرمایید
-نمیخوادا
-بگیر دیگه
پولو گرفتو..رفتم بیرون..
یهو دوتا پسر اومدن جلوم و گفتن
-چه خانوم خوشگله ای..
اون یکی گفت
-افتخار میدی عزیزم؟...
داشتم کم کم میترسیدم داشتم میرفتم عقب که..
پسره اومد دستمو بگیره که..یهو پرت شد عقب..
یه نگاه که کردم دیدم..آرتین با چشمای کاسه ی خون بغلم وایساده و داره چپ چپ به اونا نگاه میکنه..داشت دعواشرن میشد..منم پشت آرتین قایم شده بودم..
آرتین دوباره با مشت زد تو فکه پسره..اون پسره هم فرار کرد..اونم یکم وایساد و فرار کرد..
آرتین یهو برگشت...داشتم از ترس خودمو خیس میکردم..یهو دستمو محکم گرفتو راه افتاد...دستم داشت خورد میشد..
محکم وایسادم سره جام...
اونم برگشتو گفت
-خیلی بی فکری؟...نمیدونی آدمای اینجا چجورین...نمیخوام دستتو بخورم که..گفتم دستتو بده به من بخاطره این
-ببخشید خب..
محکم دستشیو گرفتمو دوباره گفتم
-بیا خوبه؟
-خب باشه دیگه اشکال نداره..
دوباره شد آرتینه قبلی..چن تا از لباسا و کفشو اینا خریدیم..و دوباره وارده یه فروشگاه بزرگ شدیم..میخواستم برم طبقه بالا ..این چیزایی که رعنا خانوم گفته بخرم..لباس خوابای قشنگی داره.ـ..
-مادره من ...زن کجابود من زن نمیخوام..بعدم فکر کردی من بلد نیستم موببافم...
خندم گرفته بود از لحنه آرتین...
موهامو که بافت...
آرتین دهنش باز مونده بود...
گفتم
-این فکو ببند..چته؟
-چقدر قشنگ شد..مثل یه اثر هنری..
-انگار تا حالا موی بافته اینجوری ندیدی...
-نه...ندیدم خب
-وا پس ماتینا...
-ماتینا یا موهاشو بالا میبست..یا میبافت بافتش ساده بود خیلی بااین موهای تو فرق داشت..
-او..
رفتم مانتومو پوشیدم..شالمم درست سرم کردم..
رفتم بیرون..داشتم میرفتم تو آشپزخونه که آرتین گفت
-جایی میری؟...
-آره میخوام برم خونمون یکم از وسایلامو بردارم
-چی میخوای برداری؟...
یکی نیس به این بگه مگه فضولی..شاید یه چی باشه تو نباید بدونی خب
-چنتا دست لباسو لوازم آرایش..
-نمیخواد بیا بریم بازار..
-واسه چی؟
-همینایی که تو گفتیو بخریم دیگه...
-نمیخواد بابا...میرم از خونه برمیدارم...
-هیس بابا بیا بریم..
شاید روحیم بهتر میشد قبول کردم..
داشتیم ..میرفتیم که رعنا خانوم صدام کرد
-مهتاب جان کجا میرید؟
-بازار
-واسه چی؟
-لباس بخرم..
-پس یه لحظه بیا اینجا...
رفتم..پیشش
آرتین خیره شده بود به ما..
خیلی اروم گفت
-یه لباسه مجلسیه خوشگل که به سلیقه ی خودت امروزی باشه و اینا میشه بخری؟
-چشم..ولی میشه بپرسم واسه چی؟
-چن بار خواستم برم بخرم..ولی میدونی که سلیقه ی امروزیا با ما فرق داره..گفتم یه وخ زشت بخرم...برای عروسه آیندم میخوام...
-آهان...باشه
تو ذهنم داشتم به عروسش فحش میدادم...حالا چرا من بخرم؟...اصن به منچههه...من به همه دخترا حسودی میکنم..مگه کلفتم واسه یه دختره دیگه لباس بخرم...خب میدادماتینا میخرید...
داشتم میرفتم که دوباره صدام زد
-مهتاب جان
-جانم
-یه لحظه بیا ببخشیدا...
رفتم پیششو گفتم
-جانم؟
دره گوشم گفت
-یه دست لباسه زیر میشه به سایزه خودت بخری..بایه لباس خواب...
اینو دیگه چشمام زد بیرون...وااااااااا..چرا به سایزه خودم...اصن چرا من بگیرم...
نمیتونستم رو حرفش حرف بزنم گفتم
-چشم...
-مرسی عزیزم لطف میکنی
-خواهش میکنم
یهو صدا آرتین دراومد..
-ماماننننن!حالا من شدم غریبه...نه؟
رعنا خانوم گفت
-عه خب به تو مربوط نبود..نمیتونستم بهت بگم..اگه میخواستم که بلند میگفتم..فضولی نکن بچه
-اوووو...ینی چی بوده...؟
-برو برو دیگه...
خندیدو منو صدا زد
-بیا بریم..
رفتم پسشش سواره آسانسور شدیم..و بی سرو صدا سواره ماشین شدیم..
جوری گاز داد که..ترسیده بودم..بهم گفت
-مامان بهت چی گفت؟
-اگه میخواست بلند میگفت...
-عه بگو دیگه...
-هیچی نگفت...
-نمیگی نه؟
-نه
-ولی من میفهمم هرجوری که شده..
-توهمین خیال باش..
انقدر تند رفت که سه سوته رسیدیم..
بهم گفت
-دستتو بده به من گم نشی...
-مگه بچه ام نمیخواد..
-شاید باشی..
-آرتیننننن
-دستتو بده گفتم
-نمیخوام...
-درک..
بیشعوره الاغ..نفهم
اخم کردو جلوم رفت...
هی میدوویدم که بهش برسم..
یه مغاذه دیدم کفشاش خوشگل بود..اسپرتو قشنگگ...
نمیدونم چجوری توضیفش کنم رنگه سبزه لجنی..خیلی قشنگ بودا..
رفتم توی مغاذه...
به پسره گفتم
-اون کفشو میخوام میشه برام بیارید؟
-چه سایزی؟
-۳۸
-باشه یه لحظه وایسا خانوم خوشگل...
بیشعور خانوم خوشگل عمته..
کفشو اورد نشستم روی صندلی که بپوشم..دستشو اورد جلو که کمکم کنه..
پامو کشیدم عقبو گفتم
-چیکار میکنی؟
-کمک میکنم خب..
-نمیخواد ممنون
کفشو پوشیدم...به پام عالی بود..
-قیمتش چنده؟
-قابل نداره
-میشه قیمتو بگید؟
-نمیخواد دیگه عزیزم
-لطفا بگو دیگه
-۸۰تومن
-بفرمایید
-نمیخوادا
-بگیر دیگه
پولو گرفتو..رفتم بیرون..
یهو دوتا پسر اومدن جلوم و گفتن
-چه خانوم خوشگله ای..
اون یکی گفت
-افتخار میدی عزیزم؟...
داشتم کم کم میترسیدم داشتم میرفتم عقب که..
پسره اومد دستمو بگیره که..یهو پرت شد عقب..
یه نگاه که کردم دیدم..آرتین با چشمای کاسه ی خون بغلم وایساده و داره چپ چپ به اونا نگاه میکنه..داشت دعواشرن میشد..منم پشت آرتین قایم شده بودم..
آرتین دوباره با مشت زد تو فکه پسره..اون پسره هم فرار کرد..اونم یکم وایساد و فرار کرد..
آرتین یهو برگشت...داشتم از ترس خودمو خیس میکردم..یهو دستمو محکم گرفتو راه افتاد...دستم داشت خورد میشد..
محکم وایسادم سره جام...
اونم برگشتو گفت
-خیلی بی فکری؟...نمیدونی آدمای اینجا چجورین...نمیخوام دستتو بخورم که..گفتم دستتو بده به من بخاطره این
-ببخشید خب..
محکم دستشیو گرفتمو دوباره گفتم
-بیا خوبه؟
-خب باشه دیگه اشکال نداره..
دوباره شد آرتینه قبلی..چن تا از لباسا و کفشو اینا خریدیم..و دوباره وارده یه فروشگاه بزرگ شدیم..میخواستم برم طبقه بالا ..این چیزایی که رعنا خانوم گفته بخرم..لباس خوابای قشنگی داره.ـ..
۱۵.۰k
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.