(پارت هشتم)
(پارت هشتم)
از زبون سماء:
صبح با الارم گوشیم از خواب بیدار شدم پریدم تو دشتشویی بعد از اینکه اومدم بیرون دیدم نیلو داره میلبمونه
من:واسع من نزارااااا خرس گنده
نیلو:لوس نشو میخواستم الان بیام بیدارت کنم زود برو بپوش الان رهام اینا میان
من:وا مگه گفتن میان؟
نیلو:اره دیشب گفت
من:نیلو خیلی پرویی روتو برم که رفتی بهشون گفتی بیاین بریم بیرون😓 خاعککک✋
نیلو:اه بجای این حرفا برو بپوش واست لقمه میگیرم
من:یه موقع زحمتتون نشه بانو😑
نیلو:ایییشششش برو دیگههه😒
پریدم تو اتاقمو شروع کردم به پوشیدن
یه مانتوی صورتی کمرنگ پوشیدم بایه شلوار
سفید و شال سفید کفشای صورتی اسپرتم رو از
زیر تخت در اووردم در اخر میرسیم به ارایش💄
کرم ضد افتاب زدم چون پوستم سفید بود به
کرم پودر نیازی نداشتم بعد از کرم یه سایه
صوتی کمرنگ و بعد یه خط چشم نازک روش کشیدم و در اخر یه رژ کالباسی زدم💄
وایی سماء عروسک شدی😱 😍 نمیدونم چرا اما
دلم میخواست امروز خیلی خوشگل نما بدم
دوباره یه نگاه به خودم تو اینه کردم،چشمای
سیاه تقریبا درشت بینی خدا دادی کوچیک و
تقریبا کشیده لبای گوشتی متوسط و موها و
ابرو های مشکی واسه خودم تو اینه یه
بوس💋 فرستادم و رفتم بیرون که چشمم به
نیلو افتاد به نیلو خانمم خوشگل کرده یه
مانتوی قهوه ای با شال و شلوار کرمی در کل
حسااابی به خودش رسیده بود یه سوت
واسش زدم که برگشت سمتم یکم رو دقیق شد
حس کردم چشماش برق زد و گفت: بــــه
سماء خانوووم خوشگل کردی😉 😜
من:توهم همین طور...خب حالا نخوریمون😄
نیلو:خوردنی نیستی عزیزششش😚
تا اومدم جواب بدم زنگ در زده شد نیلو حسابی
هول شده بود و همچنین من ازه حالت خودمون
حسابی خندم گرفته بود همین که درو باز کرد
امیر و رهام اومدن داخل رنگ نیلو سفید شد
دیگه نتدنستم خودمو تحمل کنم غش غش زدم
زیر خنده پهن شدم رو زمین فکر کنم یه پنج
دقیقه ای در همین حال بودم به خودم که
اومدم دیدم شیش تا چشم با تعجب زل زده بهم👀 👀 👀 👀 👀 👀 ..
من:چیه؟:neutral_face:
نیلو هی رنگ عوض میکرد
نیلو:دختر بلند شو ابرومونو بردی امیر سرشو
انداخته بود مایین داشت ریز ریز میخندید😂
از زبون سماء:
صبح با الارم گوشیم از خواب بیدار شدم پریدم تو دشتشویی بعد از اینکه اومدم بیرون دیدم نیلو داره میلبمونه
من:واسع من نزارااااا خرس گنده
نیلو:لوس نشو میخواستم الان بیام بیدارت کنم زود برو بپوش الان رهام اینا میان
من:وا مگه گفتن میان؟
نیلو:اره دیشب گفت
من:نیلو خیلی پرویی روتو برم که رفتی بهشون گفتی بیاین بریم بیرون😓 خاعککک✋
نیلو:اه بجای این حرفا برو بپوش واست لقمه میگیرم
من:یه موقع زحمتتون نشه بانو😑
نیلو:ایییشششش برو دیگههه😒
پریدم تو اتاقمو شروع کردم به پوشیدن
یه مانتوی صورتی کمرنگ پوشیدم بایه شلوار
سفید و شال سفید کفشای صورتی اسپرتم رو از
زیر تخت در اووردم در اخر میرسیم به ارایش💄
کرم ضد افتاب زدم چون پوستم سفید بود به
کرم پودر نیازی نداشتم بعد از کرم یه سایه
صوتی کمرنگ و بعد یه خط چشم نازک روش کشیدم و در اخر یه رژ کالباسی زدم💄
وایی سماء عروسک شدی😱 😍 نمیدونم چرا اما
دلم میخواست امروز خیلی خوشگل نما بدم
دوباره یه نگاه به خودم تو اینه کردم،چشمای
سیاه تقریبا درشت بینی خدا دادی کوچیک و
تقریبا کشیده لبای گوشتی متوسط و موها و
ابرو های مشکی واسه خودم تو اینه یه
بوس💋 فرستادم و رفتم بیرون که چشمم به
نیلو افتاد به نیلو خانمم خوشگل کرده یه
مانتوی قهوه ای با شال و شلوار کرمی در کل
حسااابی به خودش رسیده بود یه سوت
واسش زدم که برگشت سمتم یکم رو دقیق شد
حس کردم چشماش برق زد و گفت: بــــه
سماء خانوووم خوشگل کردی😉 😜
من:توهم همین طور...خب حالا نخوریمون😄
نیلو:خوردنی نیستی عزیزششش😚
تا اومدم جواب بدم زنگ در زده شد نیلو حسابی
هول شده بود و همچنین من ازه حالت خودمون
حسابی خندم گرفته بود همین که درو باز کرد
امیر و رهام اومدن داخل رنگ نیلو سفید شد
دیگه نتدنستم خودمو تحمل کنم غش غش زدم
زیر خنده پهن شدم رو زمین فکر کنم یه پنج
دقیقه ای در همین حال بودم به خودم که
اومدم دیدم شیش تا چشم با تعجب زل زده بهم👀 👀 👀 👀 👀 👀 ..
من:چیه؟:neutral_face:
نیلو هی رنگ عوض میکرد
نیلو:دختر بلند شو ابرومونو بردی امیر سرشو
انداخته بود مایین داشت ریز ریز میخندید😂
۳.۷k
۳۰ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.