فیک برادر ناتنی من .... پارت ۵
*ویو ا/ت*
تقریبا شب شده بود... مامان بابام تصمیم گرفتن بریم بیرون.... منم لباسامو پوشیدم (اسلاید ۲) و یه میکاپ خیلی ساده در حد تینت و کرم با یه خط چشم کوچولو زدم... البته اینم بگم که تو اتاق کوک اینکارو رو کردم..
(فلش بک به ۲ ساعت قبل)
+آپااااا من نمیتونم به کوک بگمممم
پ : اون دیگه الان برادرته خودت باید بهش بگی
+خب چه ربطی دارههههه
پ : باید عادت کنی از همین الان باهاش دعوا کنی ( آروم دم گوش ا/ت)
+دعوا ؟؟؟؟؟(با صدای بلند)
_وسایلتو بیار (خیلی سرد)
وقتی سرمو آوردم بالا دیدم کوکه....
+ا..از ک...کی تاحالا اینجا....یی ؟؟
_از جیغ زدنت (سرد)
رسما آبروم رفت و همراهش رفتم بالا تو اتاقش وسایلمو یه گوشه چیدم
(پایان فلش بک)
از پله ها اومدم پائین...
*ویو کوک*
یه ساعت منتظر ا/ت بودیم... الان میفهمم دختر بودن یعنی چی...
بلاخره اومد....
واوووو... خواهر من خیلی زیباست... چ چی ؟؟ چی دارم میگم وای دیوونه شدم...
_چه عجب(آروم.. سرش تو گوشیشه)
+چیزی گفتی اوپا ؟؟
اوپا ؟؟ چقد زود صمیمی شد...
_بریم( سرد )
*ویو ا/ت*
سوار ماشین بوگاتی بابام شدیم من و کوک عقب نشسته بودیم... خیلی خسته بودم انگار که ۱۰ ساعت کار کردم... یکم که باد به کلم خورد به جای این که خواب از کلم بپره بیشتر خوابم گرفت... چشمام داشت میرفت... زوری چشمام رو باز نگه می داشتم.... که یهو دیگه هیچی نفهمیدم
*ویو کوک*
یه نگاه بهش انداختم دیدم چشاش داره سفید میشه که یهو انگار غش کرد اما نه ، خواب بود....
بهش حق میدم واقعا خستس... دوباره سرمو تو گوشیش کردم که یهو دیدم یه سَر اومد روی پاهام... ب غیر از ا/ت سر کی میتونه باشه ؟؟
یه نفس عمیق کشیدم و دوباره سرمو تو گوشی بردم
تقریبا رسیده بودیم... اومدم بیدارش کنم اما دلم نیومد
که یهو ب خودم اومدم
چی میگی کوکی ؟؟ اون خواهرته و بعدش بیدارش کردم
_خانوم خوابالو بلند شو (سرد و بلند)
آروم آروم چشاشو باز کرد
#لایک_کن
#کامنت_بزار
#ایگ_نکن
تقریبا شب شده بود... مامان بابام تصمیم گرفتن بریم بیرون.... منم لباسامو پوشیدم (اسلاید ۲) و یه میکاپ خیلی ساده در حد تینت و کرم با یه خط چشم کوچولو زدم... البته اینم بگم که تو اتاق کوک اینکارو رو کردم..
(فلش بک به ۲ ساعت قبل)
+آپااااا من نمیتونم به کوک بگمممم
پ : اون دیگه الان برادرته خودت باید بهش بگی
+خب چه ربطی دارههههه
پ : باید عادت کنی از همین الان باهاش دعوا کنی ( آروم دم گوش ا/ت)
+دعوا ؟؟؟؟؟(با صدای بلند)
_وسایلتو بیار (خیلی سرد)
وقتی سرمو آوردم بالا دیدم کوکه....
+ا..از ک...کی تاحالا اینجا....یی ؟؟
_از جیغ زدنت (سرد)
رسما آبروم رفت و همراهش رفتم بالا تو اتاقش وسایلمو یه گوشه چیدم
(پایان فلش بک)
از پله ها اومدم پائین...
*ویو کوک*
یه ساعت منتظر ا/ت بودیم... الان میفهمم دختر بودن یعنی چی...
بلاخره اومد....
واوووو... خواهر من خیلی زیباست... چ چی ؟؟ چی دارم میگم وای دیوونه شدم...
_چه عجب(آروم.. سرش تو گوشیشه)
+چیزی گفتی اوپا ؟؟
اوپا ؟؟ چقد زود صمیمی شد...
_بریم( سرد )
*ویو ا/ت*
سوار ماشین بوگاتی بابام شدیم من و کوک عقب نشسته بودیم... خیلی خسته بودم انگار که ۱۰ ساعت کار کردم... یکم که باد به کلم خورد به جای این که خواب از کلم بپره بیشتر خوابم گرفت... چشمام داشت میرفت... زوری چشمام رو باز نگه می داشتم.... که یهو دیگه هیچی نفهمیدم
*ویو کوک*
یه نگاه بهش انداختم دیدم چشاش داره سفید میشه که یهو انگار غش کرد اما نه ، خواب بود....
بهش حق میدم واقعا خستس... دوباره سرمو تو گوشیش کردم که یهو دیدم یه سَر اومد روی پاهام... ب غیر از ا/ت سر کی میتونه باشه ؟؟
یه نفس عمیق کشیدم و دوباره سرمو تو گوشی بردم
تقریبا رسیده بودیم... اومدم بیدارش کنم اما دلم نیومد
که یهو ب خودم اومدم
چی میگی کوکی ؟؟ اون خواهرته و بعدش بیدارش کردم
_خانوم خوابالو بلند شو (سرد و بلند)
آروم آروم چشاشو باز کرد
#لایک_کن
#کامنت_بزار
#ایگ_نکن
۲۰.۳k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.